خدمات تلفن همراه

منوهای محتوای تبیان - شاهنامه فردوسي تبيان

  
  • آغاز کتاب
    • آغاز کتاب
    • ستایش خرد
    • گفتار اندر آفرینش عالم
    • گفتار اندر آفرینش مردم
    • گفتار اندر آفرینش آفتاب
    • در آفرینش ماه
    • گفتار اندر ستایش پیغمبر
    • گفتار اندر فراهم آوردن کتاب
    • داستان دقیقی شاعر
    • بنیاد نهادن کتاب
    • در داستان ابومنصور
    • ستایش سلطان محمود
  • کیومرث
    • سخن گوی دهقان چه گوید نخست
    • خجسته سیامک یکی پور داشت
  • هوشنگ
    • جهاندار هوشنگ با رای و داد
    • یکی روز شاه جهان سوی کوه
    • چو بشناخت آهنگری پیشه کرد
  • طهمورث
    • طهمورث
  • جمشید
    • گرانمایه جمشید فرزند او
    • یکی مرد بود اندر آن روزگار
    • چو ابلیس پیوسته دید آن سخن
    • از آن پس برآمد ز ایران خروش
  • ضحاک
    • چو ضحاک شد بر جهان شهریار
    • چنان بد که هر شب دو مرد جوان
    • چو از روزگارش چهل سال ماند
    • برآمد برین روزگار دراز
    • نشد سیر ضحاک از آن جست جوی
    • چو بگذشت ازان بر فریدون دو هشت
    • چنان بد که ضحاک را روز و شب
    • فریدون به خورشید بر برد سر
    • چو آمد به نزدیک اروندرود
    • طلسمی که ضحاک سازیده بود
    • چوکشور ز ضحاک بودی تهی
    • جهاندار ضحاک ازان گفت‌گوی
  • فریدون
    • فریدون چو شد بر جهان کامگار
    • ز سالش چو یک پنجه اندر کشید
    • فرستاده‌ی شاه را پیش خواند
    • سوی خانه رفتند هر سه چوباد
    • نهفته چو بیرون کشید از نهان
    • برآمد برین روزگار دراز
    • فرستاده‌ی سلم چون گشت باز
    • یکی نامه بنوشت شاه زمین
    • چو تنگ اندر آمد به نزدیکشان
    • چو برداشت پرده ز پیش آفتاب
    • فریدون نهاده دو دیده به راه
    • برآمد برین نیز یک چندگاه
    • به سلم و به تور آمد این آگهی
    • سپه چون به نزدیک ایران کشید
    • بدان گه که روشن جهان تیره گشت
    • سپیده چو از تیره شب بردمید
    • چو از روز رخشنده نیمی برفت
    • به شاه آفریدون یکی نامه کرد
    • به سلم آگهی رفت ازین رزمگاه
    • تهی شد ز کینه سر کینه دار
  • منوچهر
    • منوچهر یک هفته با درد بود
    • کنون پرشگفتی یکی داستان
    • یکایک به شاه آمد این آگهی
    • چنان بد که روزی چنان کرد رای
    • چنان بد که مهراب روزی پگاه
    • ورا پنج ترک پرستنده بود
    • پرستنده برخاست از پیش اوی
    • رسیدند خوبان به درگاه کاخ
    • چو خورشید تابنده شد ناپدید
    • چو خورشید تابان برآمد ز کوه
    • چو برخاست از خواب با موبدان
    • میان سپهدار و آن سرو بن
    • چو آمد ز درگاه مهراب شاد
    • پس آگاهی آمد به شاه بزرگ
    • به مهراب و دستان رسید این سخن
    • چو در کابل این داستان فاش گشت
    • چو شد ساخته کار خود بر نشست
    • پس آگاهی آمد سوی شهریار
    • بفرمود تا موبدان و ردان
    • چنین گفت پس شاه گردن فراز
    • زمانی پر اندیشه شد زال زر
    • پس آن نامه‌ی سام پاسخ نوشت
    • همی رند دستان گرفته شتاب
    • بزد نای مهراب و بربست کوس
    • بسی برنیامد برین روزگار
    • بیامد یکی موبدی چرب دست
    • چو آگاهی آمد به سام دلیر
    • منوچهر را سال شد بر دو شست
  • پادشاهی نوذر
    • چو سوگ پدر شاه نوذر بداشت
    • پس آنگه ز مرگ منوچهر شاه
    • چو دشت از گیا گشت چون پرنیان
    • سپیده چو از کوه سر برکشید
    • برآسود پس لشکر از هر دو روی
    • ازان پس بیاسود لشکر دو روز
    • چو بشنید نوذر که قارن برفت
    • بشد ویسه سالار توران سپاه
    • و دیگر که از شهر ارمان شدند
    • فرستاده نزدیک دستان رسید
    • سوی شاه ترکان رسید آگهی
    • به گستهم و طوس آمد این آگهی
    • چو اغریرث آمد ز آمل به ری
  • پادشاهی زوطهماسپ
    • پادشاهی زوطهماسپ
  • پادشاهی گرشاسپ
    • پسر بود زو را یکی خویش کام
    • چنان شد ز گفتار او پهلوان
    • بزد مهره در جام بر پشت پیل
    • به رستم چنین گفت فرخنده زال
    • ز ترکان طلایه بسی بد براه
  • کیقباد
    • به شاهی نشست از برش کیقباد
    • چو رستم بدید آنک قارن چه کرد
    • برفت از لب رود نزد پشنگ
    • سپهدار ترکان دو دیده پرآب
    • وزانجا سوی پارس اندر کشید
  • پادشاهی کی کاووس و رفتن او به مازندران
    • درخت برومند چون شد بلند
    • همی رفت پیش اندرون زال زر
    • چو زال سپهبد ز پهلو برفت
    • ازان پس جهانجوی خسته جگر
    • برون رفت پس پهلو نیمروز
    • یکی راه پیش آمدش ناگزیر
    • ز دشت اندر آمد یکی اژدها
    • چو از آفرین گشت پرداخته
    • وزانجا سوی راه بنهاد روی
    • یکی مغفری خسروی بر سرش
    • وزان جایگه تنگ بسته کمر
    • یکی نامه‌ای بر حریر سپید
    • چنین داد پاسخ به کاووس کی
    • چو نامه به مهر اندر آورد شاه
    • چو رستم ز مازندران گشت باز
    • چو آگاهی آمد به کاووس شاه
    • چو کاووس در شهر ایران رسید
  • رزم کاووس با شاه هاماوران
    • ازان پس چنین کرد کاووس رای
    • ازان پس به کاووس گوینده گفت
    • غمی بد دل شاه هاماوران
    • یکی مرد بیدار جوینده راه
    • دگر روز لشکر بیاراستند
    • فرستاده شد نزد قیصر ز شاه
    • بیامد سوی پارس کاووس کی
    • چنان بد که ابلیس روزی پگاه
    • همی کرد پوزش ز بهر گناه
    • چه گفت آن سراینده مرد دلیر
    • چنین گفت پس گیو با پهلوان
    • تهمتن برانگیخت رخش از شتاب
  • سهراب
    • اگر تندبادی براید ز کنج
    • ز گفتار دهقان یکی داستان
    • چو نزدیک شهر سمنگان رسید
    • چو یک بهره از تیره شب در گذشت
    • چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه
    • خبر شد به نزدیک افراسیاب
    • چو آگاه شد دختر گژدهم
    • چو برگشت سهراب گژدهم پیر
    • یکی نامه فرمود پس شهریار
    • گرازان بدرگاه شاه آمدند
    • دگر روز فرمود تا گیو و طوس
    • چو خورشید گشت از جهان ناپدید
    • چو افگند خور سوی بالا کمند
    • چو بشنید این گفتهای درشت
    • به آوردگه رفت نیزه بکفت
    • برفتند و روی هوا تیره گشت
    • چو خورشید تابان برآورد پر
    • دگر باره اسپان ببستند سخت
    • به گودرز گفت آن زمان پهلوان
    • بفرمود رستم که تا پیشکار
    • وزان جایگه شاه لشکر براند
  • داستان سیاوش
    • کنون ای سخن گوی بیدار مغز
    • چنین گفت موبد که یک روز طوس
    • بسی برنیمد برین روزگار
    • بدین داستان نیز شب برگذشت
    • به مهر اندرون بود شاه جهان
    • چو یک پاس بگذشت از تیره شب
    • بیاورد گرسیوز آن خواسته
    • هیونی بیاراست کاووس شاه
    • چو خورشید تابنده بنمود پشت
    • نگه کرد گرسیوز نامدار
    • دبیر پژوهنده را پیش خواند
    • چو از سروبن دور گشت آفتاب
    • شبی قیرگون ماه پنهان شده
    • چو آگاهی آمد به کاووس شاه
    • چو لشکر بیامد ز دشت نبرد
    • چو خورشید برزد سر از کوهسار
    • چنان دید گودرز یک شب به خواب
    • بسا رنجها کز جهان دیده‌اند
    • سواران گزین کرد پیران هزار
    • چو از لشگر آگه شد افراسیاب
    • چو با گیو کیخسرو آمد به زم
    • چو آگاهی آمد به آزادگان
  • پادشاهی کیخسرو شصت سال بود
    • پادشاهی کیخسرو شصت سال بود
  • گفتار اندر داستان فرود سیاوش
    • گفتار اندر داستان فرود سیاوش
  • داستان کاموس کشانی
    • داستان کاموس کشانی
  • داستان خاقان چین
    • کنون ای خردمند روشن روان
  • داستان اکوان دیو
    • تو بر کردگار روان و خرد
  • داستان بیژن و منیژه
    • شبی چون شبه روی شسته بقیر
  • داستان دوازده رخ
    • جهان چون بزاری برآید همی
  • اندر ستایش سلطان محمود
    • اندر ستایش سلطان محمود
  • پادشاهی لهراسپ
    • چو لهراسپ بنشست بر تخت داد
    • دو فرزند بودش به کردار ماه
    • همی رفت گشتاسپ پرتاب و خشم
    • شب تیره شبدیز لهراسپی
    • چو گشتاسپ نزدیک دریا رسید
    • همی بود گشتاسپ دل مستمند
    • چنان بود قیصر بدانگه برای
    • چو بشنید قیصر بر آن برنهاد
    • یکی رومی بود میرین به نام
    • چو نزدیک شد بیشه و جای گرگ
    • ز میرین یکی بود کهتر به سال
    • بشد اهرن و هرچ گشتاسپ خواست
    • به قیصر خزر بود نزدیکتر
    • چو خورشید شد بر سر کوه زرد
    • برین نیز بگذشت چندی سپهر
    • پر اندیشه بنشست لهراسپ دیر
    • چو برخاست قیصر به گشتاسپ گفت
  • پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود
    • به خواب دیدن فردوسی دقیقی را
    • سخن دقیقی
    • چو یک چند سالان برآمد برین
    • چو چندی برآمد برین روزگار
    • برین ایستادند ترکان چین
    • بپیچید و نامه بکردش نشان
    • همان چون بگفت این سخن شهریار
    • سخن چون بسر برد شاه زمین
    • چو آگاهی آمد به گشتاسپ شاه
    • چو از بلخ بامی به جیحون رسید
    • چو جاماسپ گفت این سپیده دمید
    • چو اندر گذشت آن شب و بود روز
    • بیامد سر سروران سپاه
    • دو هفته برآمد برین کارزار
    • پس آگاهی آمد به اسفندیار
    • چو اسفندیار آن گو تهمتن
    • بدو داد پس شاه بهزاد را
    • چو بازآورید آن گرانمایه کین
    • چو ترکان بدیدند کارجاسپ رفت
    • کی نامبردار فرخنده شاه
    • کی نامبردار زان روزگار
    • یکی روز بنشست کی شهریار
    • بدان روزگار اندر اسفندیار
    • چو آگاه شد شاه کامد پسر
    • برآمد بسی روزگاری بدوی
    • سخن فردوسی
    • کنون زرم ارجاسپ را نو کنیم
    • . زنی بود گشتاسپ را هوشمند
    • سرانجام گشتاسپ بنمود پشت
    • یکی مایه‌ور پور اسفندیار
    • چو شب شد چو آهرمن کینه‌خواه
    • .برآمد بران تند بالا فراز
    • ازان پس بیامد به پرده‌سرای
  • داستان هفتخوان اسفندیار
    • داستان هفتخوان اسفندیار
    • سخن گوی دهقان چو بنهاد خوان
    • غم آمد همه بهره‌ی گرگسار
    • بفرمود تا پیش او گرگسار
    • ازان کار پر درد شد گرگسار
    • جهانجوی پیش جهان‌آفرین
    • ازان پس بفرمود تا گرگسار
    • چو یک پاس بگذشت از تیره شب
    • وز انجا بیامد به پرده‌سرای
    • چو خورشید تابان ز گنبد بگشت
    • شب آمد یکی آتشی برفروخت
    • چو تاریکتر شد شب اسفندیار
    • چو ماه از بر تخت سیمین نشست
    • دبیر جهاندیده را پیش خواند
    • چو آن نامه برخواند اسفندیار
  • داستان رستم و اسفندیار
    • آغاز داستان
    • ز بلبل شنیدم یکی داستان
    • چو بگذشت شب گرد کرده عنان
    • به فرزند پاسخ چنین داد شاه
    • کتایون چو بشنید شد پر ز خشم
    • به شبگیر هنگام بانگ خروس
    • بفرمود تا بهمن آمدش پیش
    • سخنهای آن نامور پیشگاه
    • یکی کوه بد پیش مرد جوان
    • چو بشنید رستم ز بهمن سخن
    • ز رستم چو بشنید بهمن سخن
    • بفرمود کاسپ سیه زین کنید
    • چو رستم برفت از لب هیرمند
    • نشست از بر رخش چون پیل مست
    • چنین گفت با رستم اسفندیار
    • بدو گفت رستم که آرام گیر
    • چو از رستم اسفندیار این شنید
    • چنین گفت رستم به اسفندیار
    • چنین پاسخ آوردش اسفندیار
    • چو رستم بدر شد ز پرده‌سرای
    • چو رستم بیامد به ایوان خویش
    • چو شد روز رستم بپوشید گبر
    • بدانگه که رزم یلان شد دراز
    • کمان برگرفتند و تیر خدنگ
    • وزان روی رستم به ایوان رسید
    • ببودند هر دو بران رای مند
    • سپیده همانگه ز که بر دمید
    • بدانست رستم که لابه به کار
    • چنین گفت با رستم اسفندیار
    • یکی نغز تابوت کرد آهنین
    • همی بود بهمن به زابلستان
  • داستان رستم و شغاد
    • یکی پیر بد نامش آزاد سرو
    • چنین گوید آن پیر دانش‌پژوه
    • بداختر چو از شهر کابل برفت
    • چو با خستگی چشمها برگشاد
    • ازان نامداران سواری بجست
    • فرامرز چون سوک رستم بداشت
    • چنین گفت رودابه روزی به زال
    • چو شد روزگار تهمتن به سر
  • پادشاهی بهمن اسفندیار صد و دوازده سال بود
    • چو بهمن به تخت نیا بر نشست
    • چو آمد به نزدیکی هیرمند
    • غمی شد فرامرز در مرز بست
    • گامی پشوتن که دستور بود
    • پسر بد مر او را یکی همچو شیر
  • پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود
    • به بیماری اندر بمرد اردشیر
    • چو بیگاه گازر بیامد ز رود
    • به گازر چنین گفت روزی که من
    • چنان بد که روزی یکی تندباد
    • بگفت این و زان جایگه برگرفت
    • وزان جایگه بازگشتند شاد
    • ز درگاه پرده فروهشت شاه
  • پادشاهی داراب دوازده سال بود
    • کنون آفرین جهان‌آفرین
    • چنان بد که از تازیان صدهزار
    • شد از جنگ نیزه‌وران تا به روم
    • شبی خفته بد ماه با شهریار
  • پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود
    • چو دارا به دل سوک داراب داشت
    • به مرد اندرون چند گه فیلقوس
    • سکندر چو بشنید کامد سپاه
    • چو خورشید برزد سر از کوه و راغ
    • چو دارا ز پیش سکندر برفت
    • سکندر چو از کارش آگاه شد
    • دبیر جهاندیده را پیش خواند
    • چو آن پاسخ نامه دارا بخواند
    • به نزدیک اسکندر آمد وزیر
    • ز کرمان کس آمد سوی اصفهان
  • پادشاهی اسکندر
    • سکندر چو بر تخت بنشست گفت
    • بفرمود تا پیش او شد دبیر
    • دلارای چون آن سخنها شنید
    • ز عموریه مادرش را بخواند
    • چنین گفت گوینده‌ی پهلوی
    • چو بشنید مهران ز کید این سخن
    • سکندر چو کرد اندر ایران نگاه
    • چو نامه بر کید هندی رسید
    • فرستاده آمد به کردار باد
    • گزین کرد زان رومیان مرد چند
    • فرستاده برگشت زان مرز و بوم
    • چو شد کار آن سرو بن ساخته
    • بفرمود تا رفت پیشش پزشک
    • ازان پس بفرمود کان جام زرد
    • ز میلاد چون باد لشکر براند
    • چو آن نامه برخواند فور سترگ
    • چو پاسخ به نزد سکندر رسید
    • چو اسکندر آمد به نزدیک فور
    • چو لشکر شد از خواسته بی‌نیاز
    • چو برگشت و آمد به درگاه قصر
    • سکندر چو بشنید از یادگیر
    • چو اسکندر آن نامه‌ی او بخواند
    • جهانجوی ده نامور برگزید
    • بخندید قیدافه از کار اوی
    • سکندر بیامد دلی همچو کوه
    • چو طینوش گفت سکندر شنید
    • همی چاره جست آن شب دیریاز
    • وزان جایگه لشکر اندر کشید
    • همی رفت منزل به منزل به راه
    • وزان جایگه رفت خورشیدفش
    • چو نزدیکی نرم‌پایان رسید
    • بپرسید هرچیز و دریا بدید
    • وزان جایگه شاد لشگر براند
    • سکندر سوی روشنایی رسید
    • سکندر چو بشنید شد سوی کوه
    • سوی باختر شد چو خاور بدید
    • همی رفت یک ماه پویان به راه
    • ز راه بیابان به شهری رسید
    • وزان روی لشکر سوی چین کشید
    • بدان جایگه شاه ماهی بماند
    • سکندر سپه را به بابل کشید
    • بدانست کش مرگ نزدیک شد
    • به بابل هم‌ان روز شد دردمند
    • چو آگاه شد لشکر از درد شاه
    • چو آمد سکندر به اسکندری
    • ازان پس بیامد دوان مادرش
    • الا ای برآورده چرخ بلند
  • پادشاهی اشکانیان
    • کنون پادشاه جهان را ستای
    • کنون ای سراینده فرتوت مرد
    • چو دارا به رزم اندرون کشته شد
    • چو نه ماه بگذشت بر ماه‌چهر
    • چو آمد به نزدیکی بارگاه
    • یکی کاخ بود اردوان را بلند
    • چو شد روی کشور به کردار قیر
    • چنان بد که بی‌ماه روی اردوان
    • چو شب روز شد بامداد پگاه
    • وزین سو به دریا رسید اردشیر
    • یکی نامور بود نامش سباک
    • چو آگاهی آمد سوی اردوان
    • سپاهی ز اصطخر بی‌مر ببرد
    • چو خورشید شد زرد لشکر براند
    • ببین این شگفتی که دهقان چه گفت
    • ز شهر کجاران برآمد نفیر
    • چو آگه شد از هفتواد اردشیر
    • به جهرم یکی مرد بد بدنژاد
    • پراندیشه بود آن شب از کرم شاه
    • وزان جایگه شد سوی جنگ کرم
    • چو آگاه شد زان سخن هفتواد
  • پادشاهی اردشیر
    • به بغداد بنشست بر تخت عاج
    • بدانگه که شاه اردوان را بکشت
    • به دل گفت موبد که بد روزگار
    • چو هنگامه زادن آمد فراز
    • بیامد به شبگیر دستور شاه
    • چو شاپور شد همچو سرو بلند
    • کنون بشنو از دخت مهرک سخن
    • بسی برنیامد برین روزگار
    • کنون از خردمندی اردشیر
    • چو از روم وز چین وز ترک و هند
    • به گفتار این نامدار اردشیر
    • چو بر تخت بنشست شاه اردشیر
    • الا ای خریدار مغز سخن
    • چو سال اندر آمد به هفتاد و هشت
  • پادشاهی شاپور پسر اردشیر سی و یک سال بود
    • چو شاپور بنشست بر تخت داد
    • وزان پس پراگنده شد آگهی
    • همی بود شاپور با داد و رای
  • پادشاهی اورمزد
    • سر گاه و دیهیم شاه اورمزد
    • چو دانست کز مرگ نتوان گریخت
  • پادشاهی بهرام اورمزد
    • چو بهرام بنشست بر تخت زر
    • برو نیز بگذشت سال دراز
  • پادشاهی بهرام نوزده سال بود
    • پادشاهی بهرام نوزده سال بود
  • پادشاهی بهرام بهرامیان
    • پادشاهی بهرام بهرامیان
  • پادشاهی نرسی بهرام
    • پادشاهی نرسی بهرام
  • پادشاهی اورمزد نرسی
    • پادشاهی اورمزد نرسی
  • پادشاهی شاپور ذوالاکتاف
    • به شاهی برو آفرین خواندند
    • چو یک چند بگذشت بر شاه روز
    • به شبگیر شاپور یل برنشست
    • ز خاور چو خورشید بنمود تاج
    • چنان بد که یک روز با تاج و گنج
    • چنین تا برآمد برین چندگاه
    • چو بر زد سر از برج شیر آفتاب
    • ببود آن شب و خورد و گفت و شنید
    • چو پالیزبان گفت و موبد شنید
    • بسی برنیامد برین روزگار
    • چو شب دامن روز اندر کشید
    • عرض‌گاه و دیوان بیاراستند
    • یکی مرد بود از نژاد سران
    • برانوش چون پاسخ نامه دید
    • ز شاهیش بگذشت پنجاه سال
    • ز شاپور زان‌گونه شد روزگار
  • پادشاهی اردشیر نکوکار
    • پادشاهی اردشیر نکوکار
  • پادشاهی شاپور سوم
    • پادشاهی شاپور سوم
  • پادشاهی بهرام شاپور
    • پادشاهی بهرام شاپور
  • پادشاهی یزدگرد بزه گر
    • چو شد پادشا بر جهان یزدگرد
    • ز شاهیش بگذشت چون هفت سال
    • چو بشنید زو این سخن یزدگرد
    • جز از گوی و میدان نبودیش کار
    • دگر هفته با لشکری سرفراز
    • پدر آرزو کرد بهرام را
    • چنان بد که یک روز در بزمگاه
    • وزان پس غم و شادی یزدگرد
    • بدو گفت موبد که ای شهریار
    • چو در دخمه شد شهریار جهان
    • پس آگاهی آمد به بهرام گور
    • چو ایرانیان آگهی یافتند
    • خود و شاه بهرام با رای‌زن
    • چنین گفت بهرام کای مهتران
    • چنین گفت بهرام کای مهتران
    • گذشت آن شب و بامداد پگاه
    • چو بهرام و خسرو به هامون شدند
  • پادشاهی بهرام گور
    • چو بر تخت بنشست بهرام گور
    • دگر روز چون بردمید آفتاب
    • چنان بد که روزی به نخچیر شیر
    • ز پیش سواران چو ره برگرفت
    • برفت و بیامد به ایوان خویش
    • چو یوز شکاری به کار آمدش
    • چو بنشست می خواست از بامداد
    • برین‌گونه بگذشت سالی تمام
    • بیامد سوم روز شبگیر شاه
    • دگر هفته با موبدان و ردان
    • دگر هفته آمد به نخچیرگاه
    • به روز سدیگر برون رفت شاه
    • به هشتم بیامد به دشت شکار
    • وزانجا برانگیخت شبرنگ را
    • بخفت آن شب و بامداد پگاه
    • بفرمود تا تخت شاهنشهی
    • دگر روز چون تاج بفروخت هور
    • دگر هفته تنها به نخچیر شد
    • همی بود یک چند با مهتران
    • برین‌گونه یک چند گیتی بخورد
    • وزان روی بهرام بیدار بود
    • بیاسود در مرو بهرام‌گور
    • چو شد کار توران زمین ساخته
    • چو شد ساخته کار آتشکده
    • سیوم روز بزم ردان ساختند
    • به نرسی چنین گفت یک روز شاه
    • سپهبد فرستاده را پیش خواند
    • چو خورشید بر چرخ بنمود دست
    • چو از کار رومی بپردخت شاه
    • وزیر خردمند بر پای خاست
    • چو بنهاد بر نامه‌بر مهر شاه
    • چو بشنید شد نامه را خواستار
    • چو بشنید شنگل به بهرام گفت
    • ز بهرام شنگل شد اندرگمان
    • یکی کرگ بود اندران شهر شاه
    • یکی اژدها بود بر خشک و آب
    • همان شاه شنگل دلی پر ز درد
    • چو زین آگهی شد به فغفور چین
    • چو بهرام با دخت شنگل بساخت
    • سواری ز قنوج تازان برفت
    • چو آگاهی آمد به ایران که شاه
    • پس آگاه شد شنگل از کار شاه
    • بیامد ز میدان چو تیر از کمان
    • چو باز آمد از راه بهرامشاه
    • ازان پس به هرسو یکی نامه کرد
    • برین سان همی خورد شست و سه سال
  • پادشاهی یزدگرد هجده سال بود
    • پادشاهی یزدگرد هجده سال بود
    • پادشاهی هرمز یک سال بود
    • پادشاهی پیروز بیست و هفت سال بود
    • پادشاهی بلاش پیروز چهار سال بود
  • پادشاهی قباد چهل و سه سال بود
    • پادشاهی قباد چهل و سه سال بود
    • داستان مزدک با قباد
  • پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود
    • آغاز داستان
    • داستان نوش زاد با کسری
    • داستان بوزرجمهر
    • داستان مهبود با زروان
    • رزم خاقان چین با هیتالیان
    • داستان درنهادن شطرنج
    • داستان طلخند و گو
    • داستان کلیله ودمنه
    • داستان کسری با بوزرجمهر
    • نامه کسری به هرمزد
    • سخن پرسیدن موبد ازکسری
    • وفات یافتن قیصر روم و رزم کسری
  • پادشاهی هرمزد دوازده سال بود
    • پادشاهی هرمزد دوازده سال بود
    • آغاز داستان
  • پادشاهی خسرو پرویز
    • چوگستهم وبندوی به آذرگشسپ
    • چو خسرو نشست از برتخت زر
    • چو پنهان شد آن چادر آبنوس
    • چوبشنید بهرام کز روزگار
    • رسیدند بهرام و خسرو بهم
    • چوخواهرش بشنید کامد ز راه
    • وزان روی شد شهریار جوان
    • وزین روی بنشست بهرام گرد
    • ز لشکر گزین کرد بهرام شیر
    • وزان جایگه شد به پیش پدر
    • چوبهرام رفت اندر ایوان شاه
    • چوروی زمین گشت خورشید فام
    • چو خورشید خنجر کشید از نیام
    • چوپیدا شد آن چادر قیرگون
    • همی‌بود بندوی بسته چو یوز
    • همی‌تاخت خسرو به پیش اندرون
    • چو بگذشت لشکر بران تازه بوم
    • ببود اندر آن شهر خسرو سه روز
    • چوآمد بران شارستان شهریار
    • دبیر جهاندیده را پیش خواند
    • ز بیگانه قیصر به پرداخت جای
    • چوقیصر نگه کرد و نامه بخواند
    • هم آنگه یکی نامه بنوشت زود
    • چو آن نامه نزدیک خسرو رسید
    • چو خورشید گردنده بی‌رنگ شد
    • بدو گفت قیصر که جاوید زی
    • وزان پس چو دانست کامد سپاه
    • بهشتم بیاراست خورشید چهر
    • چوآمد به بهرام زین آگهی
    • بیامد به نزدیک چوبینه مرد
    • چوخورشید برزد سراز تیره کوه
    • چو بر زد ز دریا درفش سپید
    • هم آنگه ز کوه اندر آمد سپاه
    • چو خورشید روشن بیاراست گاه
    • ازین سوی خسرو بران رزمگاه
    • دگر روز خسرو بیاراست گاه
    • بخراد برزین بفرمود شاه
    • مرا سال بگذشت برشست و پنج
    • کنون داستانهای دیرینه گوی
    • چوشب دامن تیره اندر کشید
    • چو چندی برآمد برین روزگار
    • چو پیدا شد ازآسمان گرد ماه
    • چنین تا خبرها به ایران رسید
    • ازان پس چو بشنید بهرام گرد
    • چو آگاهی آمد به شاه بزرگ
    • وزان روی بهرام شد تا به مرو
    • قلون بستد آن مهر وت ازان چو غرو
    • چو بشنید خاقان که بهرام را
    • چوخراد بر زین به خسرو رسید
    • ازآن پس چو خاقان به پردخت دل
    • وزان پس جوان و خردمند زن
    • ز لشکر بسی زینهاری شدند
    • چو پیروز شد سوی ایران کشید
    • ازآن پس به آرام بنشست شاه
    • وزان پس بسوی خراسان کسی
    • چنین تا برآمد برین چندگاه
    • دوان و قلم خواست ناباک زن
    • دو هفته برآمد بدو گفت شاه
    • برآمد برین روزگاری دراز
    • چنین تا بیامد مه فوردین
    • ازان پس چو گسترده شد دست شاه
    • چو بر پادشاهیش شد پنج‌سال
    • به قیصر یکی نامه فرمود شاه
    • چویک ماه شد نامه پاسخ نوشت
    • گفتار اندر داستان خسرو و شیرین
    • چنان بد که یک روز پرویز شاه
    • چو آگاهی آمد ز خسرو به راه
    • ازان پس فزون شد بزرگی شاه
    • کنون داستان گوی در داستان
    • همی هر زمان شاه برتر گذشت
    • از ایوان خسرو کنون داستان
    • کنون از بزرگی خسرو سخن
    • بدان نامور تخت و جای مهی
    • بدانست هم زاد فرخ که شاه
    • همان زاد فرخ بدرگاه بر
    • همی‌بود خسرو بران مرغزار
  • پادشاهی شیرویه
    • چو شیروی بنشست برتخت ناز
    • بدان نامور گفت پاسخ شنو
    • چوبشنید شیروی بگریست سخت
    • کنون شیرین بار بد گوش دار
    • هر آنکس که بد کرد با شهریار
    • چو آوردم این روز خسرو ببن
  • پادشاهی اردشیر شیروی
    • چو بنشست بر تخت شاه اردشیر
    • پس آگاهی به نزد گر از
  • پادشاهی فرایین
    • فرایین چو تاج کیان بر سر نهاد
  • پادشاهی پوران دخت
    • پادشاهی پوران دخت
  • پادشاهی آزرم دخت
    • پادشاهی آزرم دخت
  • پادشاهی فرخ زاد
    • پادشاهی فرخ زاد
  • پادشاهی یزدگرد
    • چو بگذشت زو شاه شد یزدگرد
    • عمر سعد وقاس را با سپاه
    • فرستاده‌ی نیز چون برق و رعد
    • . چو بشنید سعد آن گرانمایه مرد
    • بفرمود تابرکشیدند نای
    • فرخ زاد هر مزد با آب چشم
    • دبیر جهاندیده راپیش خواند
    • یکی نامه بنوشت دیگر بطوس
    • وزان جایگه برکشیدند کوس
    • یکی پهلوان بود گسترده کام
    • چو ماهوی دل را برآورد گرد
    • چو بشنید ماهوی بیدادگر
    • چنین دادخوانیم بر یزدگرد
    • کس آمد به ماهوی سوری بگفت
    • چنین تا به بیژن رسید آگهی
    • چو بیژن سپه را همه راست کرد
    • چو بگذشت سال ازبرم شست و پنج
دفتر خدمات ویژه تبیان
مراجعه: 2,368,545,697