(در سال 37-هجرى در صفین، شخصى از طایفه بنى اسد پرسید: چگونه شما را از مقام امامت که سزاوارتر از همه بودید کنار زدند ؟ فرمود:) 1-علل و عوامل غصب امامت اى برادر بنى اسدى تو مردى پریشان و مضطربى که نابجا پرسش مى کنى، لیکن تو را حق خویشاوندى است، و حقّى که در پرسیدن دارى و بى گمان طالب دانستنى. پس بدان که: آن ظلم و خود کامگى که نسبت به خلافت بر ما تحمیل شد، در حالى که ما را نسب برتر و پیوند خویشاوندى با رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) استوارتر بود، جز خودخواهى و انحصار طلبى چیز دیگرى نبود که: گروهى بخیلانه به کرسى خلافت چسبیدند، و گروهى سخاوتمندانه از آن دست کشیدند، داور خداست، و بازگشت همه ما به روز قیامت است. (در اینجا شعر امرء القیس را خواند که:) «واگذار داستان تاراج آن غارتگران را، و به یاد آور داستان شگفت دزدیدن اسب سوارى را» 2-شکوه از ستم هاى معاویه بیا و داستان پسر ابو سفیان را به یاد آور، که روزگار مرا به خنده آورد از آن پس که مرا گریاند. ص 307 سوگند به خدا که جاى شگفتى نیست، کار از بس عجیب است که شگفتى را مى زداید و کجى و انحراف مى افزاید. مردم کوشیدند نور خدا را در داخل چراغ آن خاموش سازند، جوشش زلال حقیقت را از سر چشمه آن ببندند، چرا که میان من و خود، آب را وبا آلود کردند، اگر محنت آزمایش از ما و این مردم برداشته شود، آنان را به راهى مى برم که سراسر حق است، و اگر به گونه دیگرى انجامد: (با حسرت خوردن بر آنها جان خویش را مگذار، که خداوند بر آنچه مى کنند آگاه است) .