12 مه
انفکاک بحرین از ایران (1970م)
جزیره بحرین و چندجزیره کوچک اطراف آن، مجموعا 694 کیلومتر مربع وسعت دارد و در جنوب خلیج فارس واقع شده است.
این جزیره پیش از اسلام تحت نظر حکومت ساسانیان بود و در طول تاریخ جزئی از خاک ایران شمرده میشد.
(تصویر؛ نقشهایران که در سال 1344 چاپ شدهاست.
در ایننقشه، بحرین به رنگایران کشیده شده است.
)
در دوره استیلای استعمارگران پرتغالی بر جزایر خلیج فارس، بحرین نیز مدتی در اشغال پرتغالیها بود تا اینکه شاه عباس صفوی این جزایر را آزاد کرد.
با حضور انگلیسیها در هند، آنها با سوء استفاده از ضعف دولت قاجار، سواحل جنوبی خلیجفارس و برخی جزایر را اشغال نموده و شیوخی را به عنوان حاکم برای این نواحی تعیین کردند.
در سال 1820م یکی از شیوخ بحرین، پیمانی با انگلیسیها منعقد کرد تا عمال استعمار وی را حاکم محلی بحرین بشناسند با این حال وی به ایران هم خراج میداد.
در سال 1914م بحرین، رسما تحت قیمومیت انگلیس قرار گرفت.
این اقدام با اعتراض دولت قاجار مواجه شد.
پس از جنگ دوم دول اروپائی و در نتیجه تضعیف انگلیس، این کشور تصمیم گرفت با استقرار دولتهای دستنشانده در اطراف خلیج فارس هزینههای سنگین حاکمیت مستقیم خود بر این منطقه را کاهش دهد.
به همین دلیل قرار شداتحادیهای شامل شیخنشینهای حاشیه جنوبی خلیج فارس تشکیل دهد.
در این میان چند شیخنشین "امارات متحده عربی" را تشکیل دادند ولی قطر و کویت رویکرد استقلالی را در پیش گرفتند.
با این حال مساله بحرین همچنان لاینحل ماند.
"رضا قاسمی" معاون ادارهنهم وزارتخارجه وقت، مینویسد: «در دوره پهلوی اول.
.
.
، بعضی از جزایر جنوبی ایران که پایگاه انگلیسیها بود، مانند سیری و قشم، به ایران واگذار شد.
اما انگلیس بحرین را به عنوان پایگاه دریایی خود حفظ کرد تا اینکه در ژانویه 1968 دولت کارگری انگلیس اعلام داشت که تا آخر سال 1971 نیروهای خود را از شرق سوئز و خلیج فارس فراخواهد خواند.
دولت ایران ضمن استقبال از تصمیم دولت انگلیس اقداماتی برای اعاده بحرین و جزایر سهگانه تنب و ابوموسی آغاز نمود.
» (ماهنامه "نیما" چاپ پاریس.
شماره 68 و 69، بهمن و اسفند 1378)
تا آن زمان بحرین برپایه هیچ قرارداد و پیمان رسمی از ایران جدا نشده بود و حتی در دوران نخستوزیری دکتر اقبال در لایحه بودجه کل کشور، «استان چهاردهم ایران» شمرده میشد.
رفت و آمد ایرانیان به بحرین و بحرینیها به ایران، نیازی به گذرنامه نداشت و روادید نمیخواست و حتی بهای تمبر پست از ایران به بحرین نیز همانند بهای تمبر پست برای پاکتهای شهری داخلی ایران حساب میشد.
اما انگلیسیها با انفکاک بحرین میخواستند نفوذ ایران در کرانه جنوبی خلیج فارس را محدود کنند.
بنابراین کوشیدند به خواسته خود صورت قانونی بدهند، در دهه 1340 "سر ویلیام لوس" مأمور بلندپایه وزارت خارجه انگلیس چندبار به ایران آمد و با مقامات گوناگون از جمله محمدرضا پهلوی دیدار کرد تا زمینه انفکاک بحرین را در ایران فراهم آورد.
از سوی دولت ایران هم "خسرو افشار" مأمور گفتگو و برنامهریزی با ویلیام لوس شد.
آنها میخواستند به نوعی این ماجرا را سر و سامان بدهند که در میان مردم ایران اعتراض وسیعی شکل نگیرد.
بنابراین تصمیم گرفتند در اقدامی شبه دموکراتیک و یک «همهپرسی» نظر مردم بحرین را جویا شوند و چنانچه آنها خواهان استقلال بودند، ایران اعلام کند که از ادعای مالکیت بر بحرین چشمپوشی میکند و بازهم در رویکردی دموکراتیک موضوع را به رای مجلس شورای ملی بگذارد.
پس از این طراحی "دنیس رایت" سفیر انگلیس در ایران با محمدرضا پهلوی دیدار کرد و توافقنامهای را با وی امضا نمود.
بدیهی بود که نمایندگان مجلس که براساس اراده شخص شاه به پارلمان راه یافته بودند نیز به تجزیه بحرین از کشور رای میدادند.
اسدالله علم، وزیر وقت دربار، در خاطرات خود مینویسد: «[شاه] فرمودند، مردم از جریان کار بحرین چه میگویند؟ عرض کردم محافل خارجی تعریف میکنند، که عمل شاهانه [دولتمردانه] بود.
.
.
اغلب ایرانیهای عوام هم خیال میکنند واقعاً ممکن است رأی مردم به نفع الحاق بحرین به ایران در [آید].
یک عده هم عِرق ملیت دارند، واقعاً ناراضی به تمام معنی هستند که چه عجلهای برای این کار بود؟ یک عده هم که باهوش و اهل سیاست هستند، میگویند خوب [شد] به این دمل بالاخره نیشتر زدیم، نتیجه هرچه باشد خوب است.
(صص15-14)
علم در جای دیگری از خاطراتش نقل میکند: «یک مطلب خندهدار در مورد بحرین به خاطرم آمد.
شاهنشاه امر دادهاند کمیسیونی مرکب از نخستوزیر (هویدا) و من(علم) با وزیرخارجه (اردشیر زاهدی) در مورد گفتوگویی که در مورد بحرین از هماکنون باید در جراید بشود و ذهن مردم آماده شود که رأی سازمان ملل برای ما لازمالرعایه خواهد بود، تشکیل گردد.
در این کمیسیون به جای مطالب اساسی، دائماً چانه زدن بر سر این مطلب است که موضوع را نخستوزیر به مجلس بدهد یا وزیر خارجه! خاک بر سرشان.
به آنها گفتم اگر معتقدید که کار درستی میکنید، مرد و مردانه هردو از آن دفاع کنید.
اگر معتقد نیستید و مردد هستید، کنار بروید.
.
.
»(ص395)
در دی ماه 1347 محمدرضاپهلوی سفری به هندوستان داشت.
در فرودگاه دهلی خبرنگاران در این خصوص از او سؤال کردند و وی در اظهاراتی مبهم گفت: «اگر انگلیسیها از در جلو خارج میشوند، نباید از در عقب وارد شوند و ما نمیتوانیم قبول کنیم که جزیرهای که توسط انگلستان از کشور ما جدا شده توسط آنها ولی به حساب ما، به دیگران واگذار شود! ما که نباید با همه دنیا سر جنگ داشته باشیم.
سازمان ملل سه پرسش را برای مردم بحرین مطرح کرد.
"رأی به باقی ماندن در چارچوب مرزهای ایران"، "رأی به باقی ماندن در تحت الحمایگی انگلیس" و "رأی به استقلال"»
سپس وقتی خبرنگاری از او پرسید: «اگر مردم بحرین رأی به جدا شدن از ایران بدهند، آیا میپذیرید؟» شاه آشکارا حمایت خود را از تجزیه بخشی از کشور اعلام داشت و گفت: «من که نمیتوانم در کنار هر یک از مردم بحرین یک سرباز بگمارم که شورش نکنند!! ایران مایل نیست برای حل مسئله به زور توسل جوید و اگر مردم بحرین نخواهند به ایران ملحق شوند، ما اعمال زور نخواهیم کرد(!)»
ادعاهای محمدرضا پهلوی مبنی بر پرهیز از توسل به زور در حالی صورت میگرفت که چند سال پیش در داخل کشور نهضت 15 خرداد را به شدیدترین وجه به خاک و خون کشید.
به علاوه در همان سالهای اعطای بحرین به شیوخ وابسته به انگلیس، جوانان ارتش را به سرکوب مردم عمان در منطقه ظُفار اعزام میکرد.
پس از چراغ سبز شاه، "ویتوریو گیچاردی" رییس دفتر اروپایی سازمان ملل، به نمایندگی از "اوتانت" دبیر کل این سازمان به بحرین رفت و طی یک سلسله اقدامات صوری مدعی شد که از مردم بحرین همه پرس کرده و آنها به استقلال سرزمینشان رای دادهاند.
همه پرسی مورد ادعای گیچاردی در واقع یک نظرخواهی از شیوخ چند طایفه ساکن در بحرین بود که همگی بیش از شاه ایران، سرسپرده انگلیس بودند.
در آستانه حضور دو هفتهای گیچاردی در بحرین، مأموران انگلیس در این جزیره خفقان شدیدی ایجاد کردند تا امکان هرگونه تظاهرات و اظهارنظر علنی علیه توطئه استعمار پیر را سلب کنند.
شمار چشمگیری از مردم جزیره که هوادار ایران و ایرانی بودند، به زندان افتادند.
چند تن که سرسختی بیشتری نشان میدادند به شهادت رسیدند.
هرگونه اجتماعی در بحرین ممنوع شد و به همین منظور دو باشگاه فرهنگی «نادر» و «فردوسی» را بستند و رعب و وحشتی بر این جزیره حاکم کردند تا کسی جز شیوخ وابسته به انگلیس، در خصوص استقلال بحرین از ایران جرأت سخن گفتن نداشته باشد.
گیچاردی، نتیجه گفتگوها و دیدارهایش با چند تن از شیوخ بحرین را که فاقد مشروعیت قانونی و اعتبار از لحاظ حقوق بینالملل بود را به نام «نتیجه همهپرسی» اعلام کرد.
کافی است همین اقدام انگلیسیها و سازمان ملل را با آنچه در انگلیس میگذرد مقایسه کنیم.
اسکاتلند، ولز و ایرلند، قرنهاست با وجود مخالفت طولانی مردم این کشورها، تحت سلطه حاکمیت انگلیس قرار دادند و هیچگاه لندن، نه تنها همانند آنچه در بحرین اتفاق افتاد از متنفذین این کشورها برای استقلال، نظرخواهی نکرده است، بلکه با تحقیر شخصیت و فرهنگ ملی مردم این کشورها، به شدت کشتاری آزادیخواهان ایرلندی و اسکاتلندی ادامه میدهد.
گیچاردی، هنگامی که از بحرین بازگشت، گزارش خود را به اوتانت ارائه داد و دبیر کل سازمان اعلام کرد: «نتایج حاصله مرا متقاعد کرد(!) که اکثریت قریب به اتفاق مردم بحرین مایلند که آن سرزمین رسماً به صورت کشوری کاملاً خودمختار و مستقل شناخته شود!»
(تصویر؛ فرح، اوتانت و شاه)
وی سپس از ایران و انگلیس که راه حل مسالمتآمیزی را در مورد بحرین برگزیدند، تشکر کرد و گزارشی را به شورای امنیت داد.
این گزارش در تاریخ 11 ماه مه 1970 در شورای امنیت به اتفاق آراء به تصویب رسید.
سپس نتیجه گزارش گیچاردی! و گردش کار آن در سازمان ملل متحد از سوی اوتانت، به دولت ایران ابلاغ شد و از سوی دولت هویدا، به آگاهی مجلس شورای ملی رسید.
نمایندگان مجلس نیز انفکاک بحرین از ایران را تصویب کردند!
بر اساس اسناد ساواک، وقتی در جلسه یکی از احزاب، از هویدا درباره علت واگذاری بخشی از مملکت به اجانب سوال شد، وی پاسخ داد: «به هیچ کس مربوط نیست، دختر خودمان بود به هر کسی میخواستیم شوهرش دادیم!»
مولف کتاب «کاروان عمر» مینویسد: «.
.
.
در بحبوحه جریان(تجزیه) بحرین در سال 1970، ماه آوریل، من(بزرگمهر) در تهران بودم، و به عنوان وزیر مشاور خدمت میکردم.
روزی نخستوزیر(هویدا) مرا خواست و گفت: .
.
.
حاضری انجام خدمتِ لازمی را به دولت برعهده بگیری؟.
.
.
چند روزی به بحرین برو، و غیر رسمی تحقیقاتی بکن، ببین اوضاع آنجا در رابطه با ایران چگونه است.
.
.
این مسئله خصوصی باقی بماند، و کسی از این موضوع باخبر نشود.
.
.
با هواپیمای «ایرایندیا» به بحرین رفتم.
.
.
در شهر با کمال تعجب دیدم که تمام مغازهدارها فارسی صحبت میکنند.
.
.
همه ایرانیالاصل بودند و بسیار خونگرم و مهربان.
با چند نفر از تجار که دفاتر معتبری داشتند مذاکره کردم.
همه نسبت به ایران و ایرانی نظرات بسیار قابل توجه داشتند.
.
.
»
دولت هویدا پس از این اقدامات، نخستین دولتی بود که استقلال بحرین را به رسمیت شناخت و از تقدیم یک کرسی در سازمان ملل به دولت بحرین استقبال کرد.
از آن پس شیوخی که با تدابیر انگلیس در بحرین حاکم شده بودند، سختگیری شدیدی را بر اکثریت مردم شیعه این سرزمین اعمال کردند و با اقداماتی مانند تشویق طوایفی از اهل سنت برای مهاجرت به این جزیره کوشیدند ترکیب جمعیتی این سرزمین را نیز تغییر دهند.
اسدالله علم، در خاطرات خود تصریح میکند: «عصری سفیر آمریکا را خواستم پیش من آمد.
مدتی از سیاست شاهنشاه و Statesmanship [دولت مردی] معظمله در خصوص مسئله بحرین تعریف کرد.
.
.
»(ص 391)
علم چند روز بعد در خاطراتش مینویسد: «[اعلیحضرت] فرمودند مسئله بحرین دارد حل میشود.
با کمال آقایی و بزرگواری فرمودند: "حالا که [فقط] من و تو هستیم، آیا فکر میکنی در آینده ما را خائن خواهند گفت، یا چنانکه معتقدم و اکثر سیاستمداران دنیا هم معتقدند، من که حاضر به حل مسئله بحرین شدم، خواهند گفت کار بزرگی انجام دادیم و این منطقه از دنیا را از شرّ کشمکشهای پوچ و بالنتیجه نفوذ کمونیسم نجات دادیم؟" عرض کردم.
.
.
این جزیره را بر فرض که به تصرف در میآوردیم، یک دردسر دائمی و.
.
.
همیشگی[بود].
.
.
»(ص395)