صحیفه امام خمینی ره - سخنراني - بي توجهي به معنويات ، آفت تداوم راه - 6 آبان 1357

عنوان : بي توجهي به معنويات ، آفت تداوم راه
نوع : سخنراني
تاریخ شمسی : 6 آبان 1357
تاریخ قمری : 25 ذي القعده 1398
مکان : قم
جلد : 4

متن :
بسم الله الرحمن الرحيم
اسلام را در همه ابعاد بايد شناخت
منزل كوچك است ، آقايان محترم اينجا موجب زحمتشان است ؛ موفق باشند، سالم باشند. من بعض تذكراتي كه براي آقاياني كه در خارج كشور، در داخل كشور، درصفوف جوانها هستند؛ لازم مي دانم كه بعض تذكرات به آقايان بدهم . سابق ، تا البته مدتي كه از اسلام گذشت ، دستجات مختلفه اي از مردم و اهل علم ، اينها توجهشان به معنويات اسلام بود و نظرشان به آن آياتي و رواياتي كه مربوط [بود] به معنويات وتهذيب نفس و ماوراي طبيعت ؛ و در قرآن كريم آيات زياد راجع به امور معنوي ؛ يعني آن وجهه انساني كه از عالم غيب است ، [وجود دارد]. تا مدتها وضع اينطور بود كه توجه به آن احكام اجتماعي و سياسي و اينها كه در اسلام بود، توجه كم بود يا نبود. كم كم دستجاتي پيدا شدند كه مسائل اجتماعي و مسائل سياسي و مسائل روز را عنوان كردند واينها از اين طرف افتادند؛ يعني توجهشان به صرف همين اجتماعيات و احكام سياسي واحكام حكومتي [بود] و به [طرف ]اين ورق نگاه كردند. آنها تا مدتهاي قبل به آن طرف ورق نگاه مي كردند، مثل فلاسفه و عرفا و صوفيه و اينها، آن طرف ورق را نگاه مي كردندو در حرفهايشان بيان همان معنويات بود و مردم را دعوت مي كردند به همان جهات معنويه اسلام ؛ حتي روايات يا آياتي كه وارد شده بود راجع به امور طبيعي و راجع به اموراجتماعي و سياسي ، بعضي شان كوشش مي كردند كه اينها را برگردانند به همان امورمعنوي و همه را روي آن ورق حساب كنند - جهت باطني اسلام و قرآن را ملاحظه كنند.در مقابل آنها الان ما مبتلا هستيم به - البته آن هم ابتلايي بود - اين جهت هم كه فقطصرف معنويات را نظر مي كردند، و از اجتماعياتي كه در قرآن هست ، از آيات و اخباري كه وارد شده است راجع به حكومت اسلام ، راجع به سياست اسلام ، راجع به اموراجتماعي ، راجع به تعمير اين عالم ، غفلت كردند. اين غفلت كردن از اسلام بود كه اسلام را به يك ورق شناخته بودند [و] ورق ديگرش را، عالم طبيعتش را توجه نداشتند كه اسلام توجه به عالم طبيعت هم دارد؛ توجه به تمام اموري كه احتياج دارد انسان ، دارد؛ ولهذا يك ابتلاي اسلام اين بود كه آن اشخاص ، از قبيل متكلمين و بيشتر فلاسفه و بيشترعرفا و صوفيه و اينها همه ، آياتي كه در قرآن كريم بود، هي مي خواستند، نيت داشتند، كه برگردانند به همان امور معنوي . حتي اخباري يا رواياتي ، آياتي كه راجع به اجتماعيات وراجع به عالم طبيعت وارد شده بود آنها كوشش مي كردند كه برگردانند به همان معنويات ؛ آنها غافل بودند از [ظاهر] اسلام ، و توجه داشتند [به باطن آن ] توجه داشتند به يك ورق اسلام و غافل بودند از يك ورق ديگرش ؛ باطن را ملاحظه مي كردند و ازظاهر غافل بودند. حالا ابتلاي اسلام اينطور شده است كه جوانهاي ما، جوانها وروشنفكرها و اشخاصي كه دانشمندان بالا هستند و علوم طبيعي را ياد گرفته اند، اينهاكوشش دارند به اينكه تمام آيات قرآني و روايات را برگردانند به همين امور طبيعي [و]از معنويات غافل بشوند؛ حتي آياتي كه راجع به امور معنوي است آن را برگردانند به يك امور طبيعي و عادي . اينها هم توجه به اسلام دارند و غافل هستند؛ يعني يك ورقش را خوانده اند، يك ورقش را از آن غافلند. و اين دو طايفه اسلام را به تمام معني نشناختندكه اسلام چي است . اسلام نه دعوتش به خصوص معنويات است و نه دعوتش به خصوص ماديات است ، هر دو را دارد؛ يعني اسلام و قرآن كريم آمده است كه انسان رابه همه ابعادي كه انسان دارد بسازند او را، تربيت كنند او را.
مراتب انسان از نبات تا بالاتر
انسان را وقتي كه ملاحظه مي كنيد، اول نشوش با ساير نباتات فرقي ندارد. نبات را،هسته خرما را، هسته چيز ديگري را، مي اندازند توي خاك ، و خاك تربيت مي كند و آن نمو مي كند يك جاي خاصي ، كه در آن جاي خاص نمو مي كند. حيوان هم نطفه اش دررحم واقع مي شود و يك بذري است ؛ اين بذرش محلش آنجاست ؛ يعني جاي تربيتش آنجاست كه اگر يك جايي را يكوقتي طرحي درست كنند كه همان خاصيت و همان چيزها را داشته باشد و نطفه را در آنجا مثل رحم بتواند تربيت كند، ممكن است كه همان تربيت بشود و يكوقتي هم انسان بشود. يك نباتي است اول ، مثل ساير نباتات مي ماند، بانباتات فرقي ندارد؛ آن نمو دارد، آنها هم نمو دارند، منتها آن در يك محل خاصي و باجهات خاصي ، نباتات در يك محل خاص ديگري با جهات خاصي ؛ اما هر دو در اين معني مثل هم هستند كه آن كشت شده است و اين كشت ، شروع مي كند به نمو كردن به واسطه قوايي كه خداي تبارك و تعالي در زمين قرار داده است ، و به واسطه قوايي كه دررحم قرار داده است ؛ اينها با هم شركت دارند. كم كم اينكه در زمين كاشته شده است ، اين نباتات تا آخر همان نبات است ؛ اين آخرش هم ، تا مي رسند به ثمره ؛ ثمره شان هم ثمره نبات است . آنهايي كه در رحم كاشته شده اند - كه حيوانات ، همه حيوانات من جمله انسان باشد - آنها كم كم از مرتبه نباتي بالا مي آيند و در همان رحمي كه هستند يك روح حيواني پيدا مي كنند، ممتاز مي شوند از ساير موجودات نباتي ، لكن همه شان حيوانند؛يعني حس و حركت دارند، روح حيواني دارند؛ متولد در اين عالم هم كه مي شوند ومنفصل مي شوند از محل خودشان ، باز اين يك امتيازي است كه با نباتات دارند كه نبات را اگر منفصلش كنند، ديگر تمام است ، لكن اينها منفصل مي شوند در آن وقتي كه مقتضي است و آن جهت نباتي شان كمال پيدا كرد و جهت حيواني پيدا شد و احتياجشان از رحم منقطع شد؛ مي آيند به اين عالم [و] با همه حيوانات در خوردن و خوابيدن وشهوات و اينها شريكند، همه با هم هستند؛ امتيازي ندارند الا به همه جهات حيواني .حيوانات هم - همان حيواناتي كه هستند - در ادراكات با هم فرق دارند؛ ميمون بيشتر ازمثلا حيوان ديگري ادراك مي كند، چيز مي فهمد. انسان در بين اين حيوانات ممتازمي شود به اينكه يك ترقيات ديگري ، مي شود بكند؛ هم در ادراكات با آنها فرق دارد وهم در غايات ادراكات فرق دارد. حيوانات تا يك حدودي ادراكشان هست و محدود وتمام مي شود؛ انسان ادراكاتش و قابليتش براي تربيت ، تقريبا بايد گفت غيرمتناهي است . پس انسان همه عالم را دارد با اضافه . همه چيزهايي كه در عالم هست ، از اول موجودات تا آنجايي كه آن ممتاز شده ، با همه حيوانات و با نباتات و با معادن و اينها شركت دارد،لكن يك اضافه دارد، و آن اينكه در انسان يك قوه عاقله و قوه بالاتر هست كه در آنهانيست .
اسلام در صدد تربيت انسان در همه ابعاد
اگر انسان مثل ساير حيوانات تا همان حدي كه حيوانات رشد مي كردند بود، انبيا لازم نبود؛ انبيا مي خواستيم چه كنيم ؛ انسان مي آيد اينجا مثل حيوانات زندگي مي كند و مثل حيوانات مي خورد و مثل حيوانات مي خوابد تا مي ميرد. اينكه احتياج به انبيا ما داريم براي اين كه انسان مثل حيوانات نيست كه يك حد حيواني داشته باشد و تمام بشود. انسان يك حد مافوق حيواني و يك مراتب مافوق حيواني ، مافوق عقل [دارد] تا برسد به مقامي كه نمي توانيم از آن تعبير كنيم ؛ و [از] آن آخر مقام مثلا تعبير مي كنند [به ] "فنا"،تعبير مي كنند "كالالوهيه "؛ يك تعبيرات مختلفي [مي كنند] چون كه تربيت انسان به همه ابعادش ، هم تربيت جسمي و هم روحي و هم عقلي و هم مافوق آن ، نمي شود در عهده بشر باشد، براي اينكه بشر اطلاع ندارد از احتياجات انسان و كيفيت تربيت انسان نسبت به ماوراي طبيعت . تمام قواي بشر را روي هم بگذاريد، همين طبيعت را و خاصيت طبيعت را مي تواند بفهمد؛ منتها باز همه خاصيتهاي طبيعت براي بشر هم كشف نشده است ، تاحدودي كشف شده است ؛ اخيرا خوب ، زياد پيشرفت كرده است ، لكن مانده است خيلي چيزها كه بعدها كشف خواهد شد؛ اما تا آخر هر چه بشود مال طبيعت است ، مال اين عالم است ؛ و هر چه بشود مال اين ورق است .
بشر فقط حد طبيعي را مي فهمد
آن چيزي را كه بشر مي تواند ادراك كند و حد ادراك طبيعي خودش هست ، اين است كه عالم طبيعت را [با] همه خصوصيات [بفهمد]؛ فرض كنيد يكوقتي همه خصوصيات عالم طبيعت را انسان بفهمد و همه چيزهايي كه مربوط به كمال طبيعت است و ترقيات در طبيعت ، اينها را هم انسان كشف بكند، لكن حدش حد طبيعت است ، بيشترنيست . آن ورق بعد را اطلاعي بر آن ندارد و نمي داند چه خبر است آنجا؛ و روابطي كه مابين اشياء هست باهم ، آنقدر را انسان اگر هم تا آخر كوشش كند مي تواند بفهمد، آن روابطي است كه در طبيعت بين اشياء، علل و معلول و سبب و مسببات [وجود دارد]؛روابطي كه در اشياي طبيعت است ، انسان مي تواند ادراك بكند؛ تا آخر هم وقتي كه تربيت بشود و تحصيل بكند و كشفيات اين عالم واقع بشود، تا آخر هم همين است كه اين طبيعت را با تمام خصوصياتي كه دارد و تمام روابطي كه مابين اجزاي اين طبيعت هست كشف مي كند. مي تواند ادراك كند كه رابطه مثلا زلزله چه جوري است با زمين ؛ چه وقت مي آيد، نتايج و آثارش را همه را معين كند؛ و چقدر مي آيد و چه جوري مي آيد، افقي است ، عمودي است ، چي است ، همه اينها را ادراك بكند. روابط مابين طبيعت انسان بافلان چيز چه است ؛ تمام اينها را كه ادراك بكند، ما فرض كنيم كه ديگر مجهولي برايش نماند، همه اش طبيعت است ؛ پايش را از طبيعت بالا[تر] نمي تواند بگذارد و ادراك آنجارا نكرده است .
انكار ماوراي طبيعت ، نتيجه ادراك ناقص
و لهذا يك طايفه اي از اين فلاسفه و فلاسفه طبيعي و اينها هستند كه چون ادراك نكرده اند ماوراي عالم طبيعت را، [به دليل اينكه ] حسي نبوده است ، با چشم نمي شده است ادراك بكنند، منكر هم شدند، منكر بي دليل ؛ يعني گفتند ما چون نديديم نمي دانيم و زير چاقوي ما نيامده است اين ؛ مثلا عقل مجرد، مي توانيم بگوييم نيست ! اين "نيست "غلط است ؛ براي اينكه بايد بگويد "من نمي دانم "؛ نبايد بگويد "نيست "؛ يك چيزي راآدم نمي داند؛ خوب آدمي هست كه مي گويد "من تا اين حد رسيدم ، اينقدر را تصديق مي كنم ، مابقي اش را نمي دانم "؛ اما اينكه "نيست " را [مي گويد] از باب اينكه اطلاع ندارد.شما هم كه احاطه بر همه چيز همه عالم نداريد، نبايد بگوييد نيست . اينها تا اين حدرسيدند و اين حد را وقتي هم تمام خصوصياتش معلوم بشود، همين است ؛ حدشان ، حدطبيعت است . اين آمال طبيعي انسان را مي تواند برآورده كند؛ يعني احتياجاتي كه ما درطبيعت داريم ، هر احتياجي ؛ آن وقتي كه طبيعت به همه جهاتش كشف شد و همه قوايعالم طبيعت كشف شد، همه روابط اجزاي طبيعت به هم كشف شد، احتياجات طبيعي مارا حاصل كرد؛ بيشتر از احتياجات طبيعي را نمي تواند حاصل كند. هر چه حاصل بشودهمين احتياجات طبيعي است ؛ منتها احتياجات طبيعي به حسب قواي مختلف ، كه حالاكشف شده است ، آدم مي بيند كه الان محتاج به اين است كه وقتي مي خواهد برود، سوارطياره بشود. آن وقتها همين كه مي خواست برود با شتر مي رفت ، حالا با طياره مي رود.يك وقت هم بالاتر از اين ؛ بالاتر مي شود، اما همه اش طبيعت است و احتياجات طبيعي .
نياز بشر به اديان الهي براي رسيدن به مراتب كمال وجودي خويش
انسان اگر به همين حد طبيعت بود و بيشتر از اين چيزي نبود، ديگر احتياج به اينكه يك چيزي از عالم غيب براي انسان فرستاده بشود تا انسان را تربيت بكند، تربيت آن ورق را بكند [نداشت ]؛ چون آن ورق نبود، احتياج هم نبود، لكن چون انسان مجرد ازاين عالم طبيعت يك حقيقتي است ، همين خود خصوصياتي كه در طبيعت هست دال براين است كه يك ماورايي ، يك ماورايي از اين براي اين طبيعت هست ؛ چون انسان يك ماورايي دارد و به حسب براهيني كه در فلسفه ثابت است ماوراي اين طبيعت در انسان هست و انسان داراي يك عقل بالامكان مجرد [است ]، و بعد هم مجرد تام خواهدشد؛ تربيت آن ورق كه ورق معنوي انسان باشد بايد كسي اين تربيت را بكند كه علم به آن طرف ، علم حقيقي به آن طرف داشته باشد و علم به روابطي كه مابين انسان و آن طرف طبيعت و آن طرف هست ؛ اين روابط را بتواند ادراك بكند؛ و آن بشر نيست ، بشر ندارد؛همين قدر مورد طبيعت را او مي تواند ادراك بكند. هر چه ذره بين بيندازند ماوراي طبيعت با ذره بين ديده نمي شود؛ آن محتاج به اين است كه يك معاني ديگري در كارباشد و چون اين روابط بر بشر مخفي است و خداي تبارك و تعالي كه خالق همه چيزاست اين روابط را مي داند، از اين جهت ، به وحي الهي براي يك عده اي از اشخاصي كه كمال پيدا كرده اند و كمالات معنويه را دنبالش كردند و فهميدند، روابطي حاصل مي شودمابين انسان و عالم وحي ؛ به او وحي مي شود و براي تربيت اين ورق دوم انسان بعث مي شوند اينها؛ مي آيند در بين مردم و مردم را تربيت مي خواهند بكنند. بعثت انبيا براي تربيت الهي و سعادت بشر
خداي تبارك و تعالي نه احتياج به ماها دارد، نه احتياج به تربيت ما دارد. همه ما اگرمشرك هم بشويم ، شديم ، جهنم ؛ همه ما هم موحد هم بشويم ، يك نفعي [به او]نمي رسد؛ تمام مربوط به خود ماست ؛ بعث انبيا براي تربيت ماست كه ما در آن ورق كه بايد تربيت بشويم ، جوري تربيت بشويم كه آنجا هم زندگي مان زندگي سعادتمند باشد.اگر اين تربيت نباشد و انسان با همان خوي حيواني از اين عالم به عالم ديگر برود، در آن عالم سعادت ندارد و به شقاوت مي رسد؛ انسان در آن عالم به ظلمات مي رسد.
انبيا آمده اند كه ما را از اين عالم طبيعت كم كم تربيت كنند و آن مقداري كه مربوط به تربيتهاي معنوي است به ما بفرمايند، به وحي من الله تعالي ؛ تا ما، كه اگر انبيا نباشند يك حيواني هستيم كه هر چه هست همين طبيعت [است و] بيشتر از اين ادراك نداريم ، ما راببرند به آن عالم و تقويت كنند كه ما وقتي از اين عالم منتقل به يك عالم ديگري شديم ،زندگي آن عالم هم يك زندگي سعادتمند[انه ]باشد. تمام نكته آمدن انبيا اين است كه تربيت كنند اين بشر را - كه قابل از براي اين است كه تربيت بشود و مافوق حيوانات است - اين را تربيتش كنند؛ براي اينكه همان طوري كه اينجا زندگي سعادتمند - اگر همه اوضاع طبيعت به وفق مراد باشد - يك زندگي سعادتمند در اينجا دارند، آنجا هم زندگي سعادتمند داشته باشند. لطفي است از جانب خداي تبارك و تعالي به بشر كه قابل از براي اين است كه تربيت بشود.
و تربيت بشر به وحي خدا و به تربيت انبيا اين است كه چيزهايي كه رابطه بوده است مابين آن عالم و اين عالم ، چيزهايي كه اگر آن كارها را ما انجام بدهيم در تربيت معنوي مادخالت دارد، آنها را به ما بيان كردند كه اين كارها را بكنيم . ما نمي دانيم البته كه آيا رابطه مابين نماز و سعادت آن عالم چيست ؛ رابطه اش را ما نمي دانيم ، خدا مي داند؛ چنانچه من و شما كه طبيب نيستيم نمي دانيم كه رابطه مابين اين قرصي كه طبيب مي دهد با اين مرض چيست ، لكن رابطه دارد؛ آنكه عالم است اين رابطه را ادراك كرده است و به ما گفته است و ما هم بايد اطاعت كنيم تا مرضمان خوب بشود. اين رابطه را كه بين اين اعمال ما، اعمال صالحه ما با آن عالم است ، اين را انبيا مي دانند به وحي خداي تبارك و تعالي ؛ وآمده اند براي اينكه به ما بگويند كه فلان كار را اگر بكنيد، اين رابطه دارد اينجا با آن عالم و روح شما را تربيت مي كند اين ؛ كه شما در آن عالم وقتي كه مي رويد با سعادت هستيد.
اوامر و نواهي الهي براي سعادتمندي بشر در دو عالم
چيزهايي كه اگر چنانچه آن چيزها را انسان ارتكاب كند، مثل سمومات مي ماند كه اگرانسان يك شيئي كه مسموم است بخورد، مسموم مي شود و به هلاكت مي رسد؛ در عالم ماوراي طبيعت و روح هم اينطوري است كه بعضي از چيزهاست كه اگر چنانچه اين چيزها را عمل كند انسان يا اعتقاد به آن پيدا كند، مثل سم قاتل مي ماند، به مراتبش كه يكوقت مسموم مي كند انسان را، لكن قابل علاج است ؛ يك وقت مسموم مي كند و اگر تاآخر برود [و جذب بدن شود]، ديگر علاج هم ندارد. اينها هم براي ما گفته اند؛ گفته اند"نكنيد، اين كار را نكنيد، اين كار را نكنيد. " البته يك مقدار از اموري كه آنها فرموده اند"بكنيد و نكنيد"، باز براي تنظيم عالم طبيعت است و اجتماع است ، لكن پاره اي ، بسياري از امور راجع به تنظيم امور اجتماع نيست ؛ راجع به ماوراي طبيعت است . انسان چون يك مجموعه اي است كه احتياج به همه چيز دارد، انبيا آمده اند كه آن همه احتياجات انسان را، هر چه احتياج دارد انسان ، براي انسان بيان كنند كه انسان اگر عمل بكند به سعادت تمام مي رسد.
شرط اسلام شناسي : توجه به جهات مادي و معنوي به طور همزمان
بنابراين ، اين دو طايفه كه يك طايفه ، طرف معنويت را گرفته اند و طرف اجتماع رارها كردند و اين طايفه طرف اجتماع و علم اجتماع و علم سياست و علم ، نمي دانم اين معاني را دارند و آن طرف را رها كردند. اين دو، نه اين اسلام شناس است ، نه آن اسلام شناس است . اسلام شناس كسي است كه اين دو مطلب را، اين دو جبهه را، هم جبهه معنوي را بشناسد هم جبهه ظاهري را؛ يعني هم اسلام را بشناسد به آن جهات معنوي كه دارد، و هم اسلام را بشناسد به اين جهات مادي كه دارد. كسي كه اسلام را بخواهدبشناسد، بايد به اين جور بشناسد؛ يعني آيات و رواياتي و احكامي كه وارد شده استراجع به جهات معنوي ، اينها را بشناسد تا آن اندازه اي كه مي داند؛ و آيات و روايات وعرض مي كنم ، احكامي كه وارد شده است براي تنظيم امور جامعه و براي امور سياسي وبراي امور حكومتي ، اينها را هم بشناسد. كسي كه اين دو جنبه را شناخت به اندازه اي كه انسان مي تواند بفهمد، اين اسلام را شناخته .
فرق اسلام با مسيحيت تحريف شده
اسلام مثل رهبانيت مسيح نيست ؛ البته مذهب مسيح هم حالا نسخش كردند والامذهب مسيح هم اين نبوده است كه همه اش روحانيت [باشد] و [امور مادي ] نباشد، مثل مذهب موسي (1) نيست كه فقط مربوط به [طبيعت باشد]، عنايتش به طبيعت بيشتر باشد؛و البته حضرت موسي - عليه السلام - كه از انبياي معظم و از انبياي اولي العزم است ، كامل بوده است [شريعتش ]، به اندازه اي كه محتاج بوده است بشر، لكن از بين رفته است ؛كتاب حضرت موسي ، كتاب حضرت عيسي - هر دو تايشان از بين رفته اند؛ اينكه الان دست اينهاست ، اينها خود متنشان دلالت بر اين مي كند كه اينها تورات اصلي و انجيل اصلي نيستند، لكن كتاب ما(2) - بحمدالله - همين طور سال به سال ، از اول تا حالا محفوظاست ، حتي قرآن به خط حضرت امير يا به خط حضرت سجاد هم الان موجود است دربين ما كه همين است ؛ غير از اين هيچ چيز نيست ، همين قرآن است ، هيچ تغييري نكرده است .
لزوم توجه به امور معنوي و جهات الهي
در هر صورت ، چون اسلام براي تربيت ماها آمده است ، تا تبعيت از آن نكنيم به همه ابعادش تربيت نمي شويم . نبايد حالايي كه شما جوانهاي عزيز ما مشغول شده ايد به علوم طبيعي يا مشغول شده ايد به يك مجاهداتي كه لازم است حالا بكنيد و همين جهادي كه جهاد اكبر است كه بايد بكنيد شما؛ يعني بايد همه ما، لازم است كه همه ما به اين برادراناسلامي مان كه در ايران مبتلا هستند كمك كنيم ؛ كمك تبليغاتي لااقل در اين محيطهايي كه هستيم ؛ اما نه اينكه حالا كه مشغول شديم به علوم طبيعي يا مشغول شديم به اين مجاهدات ، ديگر كار به آن طرف نداشته باشيم ؛ شما همين نيستيد، همين رجل مجاهدنيستيد، همين رجل طبيعي نيستيد، شما يك انساني هستيد؛ انسان معنويات دارد، ماديات دارد؛ مادياتش اينهاست ، معنوياتش هم بايد كوشش كنيد. شما بايد عنايت كنيد به همه احكام خدا؛ نمي شود يك مسلماني بگويد كه من مجاهداتش را قبول دارم و معنوياتش را قبول ندارم ، يا يك مسلماني بگويد من معنويات اسلام را قبول دارم و مجاهدات اسلام را قبول [ندارم ]؛ همه اش را بايد ما قبول [داشته باشيم ]؛ مسلمان آن است كه همه چيزهايي كه نبي اكرم آورده برايش ، قبول كند و عمل كند.
بنابراين ، شما اين احكام ظاهريه اي كه التفات به آن نيست كه حالا بفهمد چه مي شودو چه ربطي ما بين روح انسان و اين عمل هست ، سبك نگيريد؛ اينها مهم است براي شما؛براي زندگاني ماوراي طبيعت شما مهم است ، و شما هم مجاهدات ظاهري تان را و علوم ظاهري تان ، علوم طبيعي تان را تكميل كنيد، و هم تبعيت كنيد راجع به امور معنوي وجهات الهي ، تا سعادتمند بشويد.
وظيفه ما تبليغات مسائل نهضت به جهانيان
خداوند ان شاءالله همه شما را سعادتمند كند؛ و همه ماها به تكليفمان عمل بكنيم ، كه يكي از تكاليف ما اين است كه حالا نسبت به اين جنبشي كه در ايران ، نهضتي كه در ايران پيدا شده است و مردم دارند الان جانشان را و مالشان را و بچه هايشان و عزيزانشان رادارند در اين راه صرف مي كنند، ما هم بايد به اين اندازه اي كه در اينجاها هستيم ؛ به اندازه اي كه مي توانيم و استطاعت داريم ، بايد به آنها كمك بكنيم ؛ و شماها آقايان ، با هريك از اين اقشاري كه در اينجا هستند، در اروپا هستيد با اروپاييها؛ در امريكا هستيد باامريكايي ها؛ هر جا هستيد با اهالي آنجا كه رفقا داريد، آشنا داريد، هر وقت مي نشينيد،طرح كنيد مسائل ايران را و تبليغات كنيد. هر يك از شما تبليغ بكند اين مسائل را و اين خلافكاريهاي سلسله پهلوي را و خلافكاريهاي اين شاه ، كه از همه سلاطيني كه تا حالاآمده اند هم خيانتكارتر و هم جنايتكارتر، يا خير، جناياتش مثل آنها به اضافه خيانتهاي زياد [است به گوش همه برسانيد]؛ اين آدم الان دارد ايران را به يك وضع بدي درمي آورد و دارد خراب مي كند، مي خواهد برود، خرابش مي خواهد بكند - شماتبليغات بكنيد، به اين رفقاي امريكايي تان ، اروپايي تان اينها [را] بگوييد. در مدارس كه مي رويد بگوييد با رفقايتان كه در آنجا هستند. ان شاءالله بلكه در بين اينها هم يك موجي پيدا بشود و كمك بكنند به ايران ، حكومتهايشان كمك بكند؛ آنهايي كه ، عرض مي كنم كه انصاف دارند، كمك بكنند به ايران ، تا بلكه شر اين آدم كنده بشود كه ان شاءالله كنده مي شود و ايران مال خودتان بشود؛ و شر خارجيها هم كنده بشود و ايران دست خودتان بيايد و خودتان اداره اش بكنيد.
پانویس :




بزرگتر کوچکتر 
خدمات تلفن همراه
مراجعه: 180,857,255