خدمات تلفن همراه

صحیفه امام خمینی ره - سخنراني - هدف از بعثت انبيا؛ تربيت انسانها - خطر بزرگ حب نفس - ميزان در قضاوتهاي انسان -اميد بخشي و دلگرم نمودن ملت - 4 بهمن 1359

عنوان : هدف از بعثت انبيا؛ تربيت انسانها - خطر بزرگ حب نفس - ميزان در قضاوتهاي انسان -اميد بخشي و دلگرم نمودن ملت
نوع : سخنراني
تاریخ شمسی : 4 بهمن 1359
تاریخ قمری : 17 ربيع الاول 1401
مناسبت : ميلاد رسول اكرم "ص " و امام جعفر صادق "ع "
جلد : 14

متن :
بسم الله الرحمن الرحيم
پيامبر اسلام ، اشرف موجودات و اكمل انسانها
امروز روز بسيار بزرگي كه هم پيشواي امت بزرگ اسلامي دنيا را به نور مباركشان منور كردند و هم پيشواي بزرگ مذهب . و شايد در ايام ديگر ما مثل امروز كم داشته باشيم يا نداشته باشيم . و من تبريك عرض مي كنم به همه ملتهاي اسلام و همه كشورهاي اسلامي و به شما آقايان وكلاي محترم مجلس و هيات دولت و ساير برادراني كه در اينجاحضور دارند. و من سلامت و توفيق و پيروزي همه شما را از خداوند تعالي خواستارم .
بركت وجود رسول اكرم بركتي است كه در سرتاسر عالم از اول خلق تا آخر يك همچو موجود بابركت نيامده است و نخواهد آمد. اشرف موجودات و اكمل انسانها وبزرگتر مربي بشر؛ اين وجود مبارك است . و مبين احكام اسلام و ايده هاي رسول اكرم ،ذريه مطهر ايشان و خصوص حضرت جعفر بن محمد صادق هستند.
تربيت انسان ، هدف بعثت انبيا
كوشش انبيا و ايده بعثت در تمام قرنها؛ تربيت اين موجود است . اين موجودي كه عصاره همه مخلوقات است و با اصلاح او اصلاح مي شود عالم و با فساد او به فسادكشيده مي شود. كوشش انبيا از اول تا آخر اين بوده است كه اين موجود را به صراطمستقيم دعوت كنند و راه ببرند. نه همان هدايت و گفتن تنها، بلكه راهنمايي و الگو بودن خودشان در اعمال و در افعال و در اقوال ، براي اينكه اين موجود را به آن كمالي كه لايق است برساند. و مع الاسف اين ايده به آن طوري كه آنها مي خواستند حاصل نشد و بعدهاهم به آنطوري كه انبيا در نظر داشتند حاصل نخواهد شد. براي اينكه اينها مواجه هستند بايك موجودي كه اين موجود شناخته نشده است الا براي خدا و كساني كه علم را ازخداي تبارك و تعالي اتخاذ كردند. و يك موجود پيچيده اي است كه حتي خودش ازخودش اطلاع ندارد. و شايد اين كلمه اي كه وارد شده است كه من عرف نفسه فقد عرف ربه (1)تعليق به يك امر محالي باشد براي نوع بشر. شناخت انسان خودش را، و شناخت اوصافي كه در انسان هست و غرايزي كه در انسان هست ، اين از اموري است كه يا محال است يانظير محال الا آن كسي كه عصمه الله تعالي . (2) انسان خودش از باب اينكه حب نفس دارد و هر چه را مي خواهد براي خودش مي خواهد، براي خاطر اين حب نفس شديد ازبسياري از امور غافل است ؛ يعني با اين حب نفس نمي تواند خودش را آزاد بشناسد.
حب نفس بزرگترين خطر
سه نظر در عالم هست . يك نظري كه از روي حب ، مطالعه مي كند موجودات را يابعض موجودات را و يك نظري كه از راه بغض نظر مي كند به همه چيز و يك نظر ثالثي كه حب و بغض در آن نيست و آزاد است . آن دو نظر، نظر اشخاصي است كه آزادنيستند. بزرگترين گرفتاري بشر و ماها اين گرفتاري است كه خودمان داريم و از ناحيه خود ما هست . كسي كه از روي حب نفس به مردم و اشياء نظر مي كند و به اشيايي كه نظرمي كند از راه دشمني و بغض نظر مي كند؛ اين نمي تواند آزاد باشد، در نظر دادن گرفتاراست . و كسي كه از راه حب نفس نظر مي كند به موجودات يا به اشخاص يا به گروهها اين آزاد نيست ، نمي تواند حكم صحيح بكند. انسان گمان مي كند كه من خودم هر چهمي گويم از روي آزادي است و بينظري ، لكن اگر كسي يك همچو ادعايي كرد؛ اين رانپذيريد. نمي تواند اين انسان موجود آزاد از هواهاي نفساني و از حب نفس - كه منشاءهمه گرفتاريهاست - آزاد بشود. مدعي آزادي از اين طور امور زياد است ، لكن واقعيت كم است . ممكن است كه بسياري از اشخاص حتي خودشان هم توجه نداشته باشند به اينكه بنده خودشان هستند، نه بنده خدا، خودشان هم خودشان را مبرا و منزه مي دانند، واين براي همان حب نفسي است كه انسان دارد. اين حب نفس ، تمام عيوب انسان را به خود انسان مي پوشاند. هر عيبي كه داشته باشد براي خاطر اين حب نفس ، آن عيب رانمي بيند، و گاهي هم آن عيب را حسن مي داند. و تا انسان با مجاهدتها و تبعيت ازتعليمات انبيا از اين گرفتاري و عبوديت نفس خارج نشود، نه خودش اصلاح مي شود ونه مي تواند احكامي كه مي كند و رايهاي كه مي دهد صحيح باشد، مطابق واقع باشد. اتفاق مي افتد، لكن نمي تواند مطلقا اين طور باشد انسان . يك عملي از يك شخص در يك محيط در يك ساعت از يك شخص صادر مي شود، دو نفر كه اين عمل را مي بينند يكي از اينها با اين دشمن است ، اين عمل را بد مي بيند و يكي از آنها كه با اين دوست است اين عمل را خوب مي بيند. عمل از يك آدم است ، در يك وقت است ، در يك محيط است ،در يك شرايط است ، همه چيزهايش باهم مجتمع است . لكن براي آن گرفتاري كه بيننده دارد، آن عدم آزادي كه بيننده دارد و اسير هواي نفس است ؛ اين عمل را عينا خوب مي بيند، اگر با آن آدم خوب باشد. و اين عمل را عينا بد مي بيند، چنانچه با آن آدم بدباشد. و انسان خودش هم متوجه نيست . بله ، هستند اشخاصي كه بيجهت مي دانند وتكذيب مي كنند. يا مي دانند و تعريف مي كنند. اين طور هستند، اما شايد بسياري اين طورباشند كه به واسطه آن اسارتي كه دارند و آن گرفتاري كه در باطن ، خودشان مبتلاي به اوهستند، و آن شيطاني كه در نفس انسان فعال است ، اين گرفتاري نمي گذارد كه انسان آزادانه حكم بكند، نمي گذارد كه انسان آن طوري كه واقعيت است ادراك كند. و آن طوري كه واقعيت است او را بگويد. يا واقعيت را به واسطه همين عبوديتي كه دارد،بندگي كه دارد و آن طوري كه سلطنت است بر او دارد شيطان و قواي شيطاني خودش ، ياادراك نمي كند مطلب را و يا اگر ادراك هم كرد، او نمي خواهد او را اظهار كند. از آن طرف هم همين طور. تعريف ها و تكذيبهايي كه ماها مي كنيم ، انسان عادي مي كند، اين تعريف و تكذيب ها به واسطه همين علاقه اي كه انسان به خودش و وابستگان خودش كه آن هم علاقه به خود است ، علاقه به وابستگان ، علاقه به خود است ؛ اين چون پسر من است و اين چون برادر من است ، و اين چون همسلك من است ، اين همه من است . وتمام اين اشياء در انسانهاي عادي تماما برمي گردد به خود من . اگر از كس ديگري هم تعريف كند، اين از باب اينكه به او متعلق است تعريف مي كند.
اگر انسان بخواهد خودش را تجربه كند، يك وقت كه خلوت مي شود خودش بنشيندپيش خودش . دو نفر را كه يكي شان از رفقاي اوست ، از اقرباي اوست ، بسته به اوست ويكيشان با او مخالف اند و با او دشمن اند مثلا، اين بنشيند و فكر كند كه اين عملي كه از اين دشمن من و دوست من صادر شده است ، چه شده است كه من اين عمل خصوصي راوقتي كه نسبتش مي دهم به دوستم ، شروع مي كنم از آن تعريف كردن ، يا لااقل عيبپوشي كردن به حيل (3). و آن عمل چنانچه از دشمن من صادر بشود يكي را چند مي كنم و هياهومي كند؟ اگر انسان بنشيند و واقعا بخواهد بفهمد كه خودش چكاره است ، بايد اين موازين را ملاحظه كند. اگر يك عمل خوبي صادر شد از يك دشمني ، اين عمل خوب را ستايش كند، ببيند كه همچو هنري دارد. اگر يك عمل بدي از يك دسته اي صادر شداين را بد بداند و بگويد بد است . نمي گويم كه اسرار مردم را فاش كند، من مي گويم پيش خودش . البته اسرار مردم هر چه باشد، فاش كردن برخلاف اسلام است . و غيبت و تهمت و همه اينها از مكايبي (4) است كه انسان به آن مبتلا هست . لكن ابتلاي انسان به خودش ازهمه ابتلاها بالاتر است . شاهد، همين است كه من اگر يك امر خيلي برجسته اي از يكي صادر شد، من بناي به مناقشه مي گذارم كه اين امر شايسته را هر چه بتوانم اين را از ارزش بيندازم . و اگر اين امر شايسته از يك دوستي ، يك متعلق به خود من صادر شد، بناي براين مي گذارم كه اين امر شايسته را بيشتر از آن مقداري كه هست اين را نمايش بدهم .همه اينها زير سر خود من است ، به خارج هيچ مربوط نيست ، دنيا من هستم .
دلبستگي به دنيا منشاء انحطاط انسان
اين عالم ملك ، اين عالم طبيعت يكي از مخلوقات خداست ، و اين عالم طبيعت هم جلوه اي از جلوه هاي خداست . تعلق به اين عالم طبيعت ، تعلق به اين دنيا، اين اسباب اين مي شود كه انسان را منحط مي كند. ممكن است يك كسي به يك تسبيحي آن قدر تعلق داشته باشد كه يك كس ديگري به يك سلطنت اين تعلق را نداشته باشد. اين اولي بيشتربه دنيا چسبيده است و آن دومي كمتر. سليمان بن داود هم سلطان بود، سلطاني كه بر همه چيز حكم مي كرد. لكن آن سلطنت يك سلطنتي نبود كه دل سلطان را، دل سليمان بن داود را به خودش جذب كند رسول اكرم هم رئيس يك ملت بود و فرمانفرماي ملت بود، لكن اين فرمانفرمايي اينطور نبود كه او را جذب كند به خودش . فرمانفرمايي درتحت سيطره او بود، نه او در تحت سيطره فرمانفرمايي . اگر انسان سيطره پيدا بكند به حسب نفس بر خودش و بر همه چيز، اين اهل دنيا ديگر نيست ولو اينكه همه دنيا هم داشته باشد، مثل حضرت سليمان و امثال او. و اگر اين سيطره نباشد و انسان در اين غفلت كه ما داريم باشد، اين آدم اهل دنيا هست و دنياي دني پست . دنيا و آخرت ، خدا و دنيا،اينها دو چيزي است كه ما وقتي تعلق به او داشتيم عالم ملك مي شود دنيا، اين دنياي من است . من وقتي تعلق به اين داشتم و تحت نفوذ او بودم ، تحت نفوذ و سيطره او بودم ،تحت نفوذ رياستها، تحت نفوذ مقامات بودم ، همه اينها دنياست و من خودم اسير است .هر چه سعه سلطنت زيادتر بشود اسارت زيادتر مي شود، من اسير او هستم و خودم ملتفت نيستم . و اگر چنانچه انسان موفق بشود به آنكه انبيا مي خواستند كه از تحت اين سيطره نفس بيرون برود، اين اعدي عدو(5) بيرون برود، اين اسارت را، قيد اسارت را از گردن خودش بردارد، اين آدم مي شود يك آدمي كه بر همه چيز سيطره دارد و چيزي بر اوسيطره ندارد، و سيطره اي كه بر همه چيز دارد هم در حساب نمي آورد. نمي بيند او راچيزي . و همان طوري كه براي دوستان خودش خير و صلاح مي خواهد براي دشمنان خودش هم خير و صلاح مي خواهد. انبيا اين طور بودند. انبيا غصه مي خوردند براي كفار، غصه مي خوردند براي منافقين كه چرا بايد اينها اين طور باشند. انبيا زحمتشان اين بود كه اين كفار و منافقين را و اين اشخاص معوج را و اين انسان هايي [كه ] در بند اسارت خود و علايق دنيا هستند - و همه مفاسد هم زير سر همين است - اينها را مي خواهندآزادشان كنند، و اين ماموريت بسيار مشكل بوده است . و اين ماموريت هم عمومي نشدكه بشود. و از اين به بعد هم اين معنا نخواهد شد. اين انسان آدم نمي شود تا آخر هم . يك مثل معروفي بود كه مي گفتند ملا شدن چه آسان ، آدم شدن چه مشكل . شيخ ما(6) - رحمه الله - مي فرمود كه : ملا شدن چه مشكل ، آدم شدن محال است .
ميزان در درستي و نادرستي قضاوت انسانها
انسان اگر بخواهد حكم بكند به يك مطلبي ، تصديق كند در باطن يك مطلبي را. اول برود سراغ خودش ، خودش ببيند چكاره است . انسان آن كنار بنشيند و نظرش را به عيوب مردم بيندازد يا محسنات ديگران را عيبجويي بكند يا بديهاي ديگران را تحسين بكند،خوب اين يكي امرش آسان است . انسان وارد هيچ معركه اي نمي شود. آنهايي كه درسرحدات دارند جنگ مي كنند هي اشكال مي كند به آنها. وارد هيچ اداره اي نمي شود.آنهايي كه وارد هستند اشكال مي كند. وارد هيچ مركزي كه بايد اصلاح بكند امور رانمي شود. اين كنار مي نشيند و شروع مي كند هي مناقشه كردن و عيب تراشيدن . اين كارآسان هست و خيلي هم رايج شايد باشد. اما اگر انسان اول نشست و پيش دل خودش نشست ، پيش افكار خودش نشست ، ببيند خودش چكاره هست ، امتحان كند خودش را،اگر يك پيروزي از دشمن حاصل شد، براي اسلام و به صلاح اسلام بود، ببيند اين خوشحال مي شود از اين و تبريك به حسب قلبش مي گويد به اين دشمن يا نه بدشمي آيد از پيروزي اسلام كه به دست اين واقع شده است ؛ مي خواهد اسلام پيروز نباشدكه مبادا اين آدم پيروز بشود. اگر انسان پيش دل خودش بنشيند و فكر اين را بكند كه اگرپيروزي كه به دست او حاصل شده بود براي اسلام ، به دست من حاصل شده بود، فرقي مي كند در قلب من بين اين و او؟ اين اسلامخواه است ؟! اين اسلام را مي خواهد؟! آن كه اسلام را مي خواهد، اگر به دست كافر هم حاصل بشود خوشش مي آيد. اگر پيروزي به دست يك كافر براي اسلام حاصل بشود، اين از كافر به اينكه كافر است خوشش نمي آيداز آن عملش خوشش مي آيد. و از اين به اعتبار اينكه اين پيروز شده است و اسلام راپيروز كرده خوشش مي آيد. و چنانچه كارشكني از يك نفر آدمي كه دوست او هست ،محبت به او دارد اين حاصل بشود يا از خودش حاصل بشود، ببيند در قلبش اين اثري مي گذارد يا نه ، اثر نمي گذارد. يك كار خارجي كه در خارج واقع مي شود - هر كاري مي خواهد باشد - انسان وقتي مي خواهد قلم دستش بگيرد و راجع به اين كار يك چيزي بنويسد، يا مي خواهد برود در مرجع مردم ، در محضر ملت راجع به اين مسئله يك مطلبي بگويد قبل از اينكه مي رود و اين مسئله را مي گويد، ببيند كه آيا اين حب نفس - كه تابع اوحب به علايق خودش هست ، حب به دوستان خودش هست - او را همچو كور كرده است كه نمي تواند واقعيت را بگويد، و واقعيت را فداي خودش مي كند يا نه ، اين طورنيست و فداي خودش نمي خواهد بكند چيزي را. آن وقت اگر ديد آن طوري است ،بداند كه قلم مال شيطان است و به دست اوست و زبان مال شيطان است و در قدرت اوست . و اگر ديد كه نه ، كار خوب را هر كس بكند اين خوب است ، چون خوب است ،هر كس بكند اين كار را، تحسين مي كند. كار، خودكار را ببيند، صدور كار از فلان ، اين است كه انسان را مبتلا مي كند. خود كار را وقتي نگاه بكند بدون صدورش از اين و آن ،انسان مي تواند حكم بكند، مي تواند حكم بكند كه مجلس شوراي اسلامي ما، اين مجلس چطور است . مي تواند حكم بكند اگر خود مجلس را نگاه كند، نه افراد را در نظربگيرد. يك چيزي كه از مجلس مي گذرد خود او را نگاه كند كه اين چيزي كه از مجلس گذشته است اين چطور است . اينجا مي تواند قضاوت كند براي اينكه اين بسته به افرادنيست . اما اگر پاي افراد پيش آمد به مجردي كه پاي افراد پيش مي آيد همين معنايي كه قبلا وقتي كه بدون افراد، بدون توجه به افراد، حكم به خوبي اش يا بدي اش كرده بودحالا وقتي كه توجه به افراد كرد عوض مي شود، حكم عوض مي شود در باطن انسان .اكثرا هم خودشان غفلت دارند؛ يعني بينش از روي دوستي و بينش از روي عداوت يك چيزي است كه در انسان تاثير مي گذارد. ممكن است كه اين آدم هم ، مطلب را خيال كندبه اينكه خيلي هم خوب است . اين نفهميده خود مطلب را. اين بينشش از باب اينكه ازكانال محبت به اين آدم رفته سراغ او، اين بينش ، بينش خطاست . از كانال بغض بر اينكه اين عمل را مي كند، برود طرف او. اين بينش ، بينش خطاست . ما بايد خودمان را اول امتحان كنيم و بعد كه امتحان كرديم آن وقت برويم سراغ اينكه فلان عمل چطور بوده .فلان عمل خوب بوده فلان عمل بد بوده . آنهايي كه در يك عملي با هم دشمني دارند،يك عملي كه صادر مي شود، مي روند سراغ آن جهات ضعفش . جهات قوتش را اصلانمي گويند. ساكت مي شوند. وقتي هم خيلي خوب آدمي باشد جهات قوتش را ساكت مي شود. و اگر اعوجاج داشته باشد و آدم شيطاني باشد جهات خوبش را هم بد مي كند.مي رود سراغ اينكه اين جهت خوبش است اين هم بد بود. و چنانچه نظر، نظر ساده باشد؛يعني نظر آزاد باشد بالاترين آزاديها اين آزادي از خود است ، از حب و بغض است . وبالاترين گرفتاري ما همين گرفتاري است ، گرفتاري حب نفس است ، گرفتاري حب جاه است ، گرفتاري حب شهرت است . من مي خواهم اين عمل از من صادر بشود تا مردم براي من دست بزنند. عمل خوب از يكي صادر شده اين بدش مي آيد كه از او صادرشده . اين مي خواهد از خودش صادر بشود كه مردم بايستند و براي او هورا بكشند. اگريك عمل بدي مثلا صادر شد از او به نظرش مي آيد كه نه اين عمل هم بايد برايش چه باشد. براي اينكه خودش كور است از اينكه ببيند "حب الشي يعمي - و يصم "(7) هم آدم را كر مي كند هم آدم را كور مي كند. خوبها را نمي بيند، بدها را مي بيند. يك جا همبدها را نمي بيند، خوبها را مي بيند. اگر آدم فضولي هم باشد، خوبها را مي كشد طرف بدي ، بديها را هم مي كشد طرف خوبي . با آن كه خوب است ، هر كار بدي بكند اين دنبال اين است كه اين كار بد را خوبش بكند. با يك كسي كه خوب است ، هر كار بدي بكنددنبال اين است كه اين كار بد را هم بكشد طرف خوبي . اين بر خلاف انسانيت است و برخلاف صراط مستقيمي است كه نبي اكرم و همه انبياي بشر براي همين آمده اند. اگرموفق بشوند كه اين اسارت را، اين اسارتي كه من در خودم دارم ، و هواهاي نفس بر من مسلطاند، اگر اين را از بين ببرند موفق شده اند. و اگر قدرت بر اين نباشد از باب اينكه هيچ موعظه اي تاثير نمي كند، هيچ گفته اي تاثير نمي كند، هيچ نوشته اي تاثير نمي كند،هيچ استدلالي تاثير نمي كند. ادله فلسفي هم در يك همچو موجوداتي كه دلشان بسته است به يك طرف ، برهان هاي فلسفي هم تاثير نمي كند آني كه دشمن دارد رسول اكرم -صلي الله عليه و آله و سلم - را، هر چه برهان هم اقامه بشود كه اين روي اين مبادي درست مي گويد، آن اين مبادي را همه اش اشكال مي كند. در يك حديثي است كه اهل جهنم مي بينند كه يك خنكي حاصل شد. مي پرسند - قريب به اين ، حالا من [به اين ]نزديكي نديدم اين را - كه چه شد؟ مي گويند كه پيغمبر اسلام از اينجا دارد عبور مي كند.مي گويد: ببنديد درها را، ببنديد كه ما عذاب را مي خواهيم و اين را نمي خواهيم .
قدرت و اختيار انسان در جلوگيري از نفسانيات
اين نفسانيت اين طور است و از چيزهايي كه براي انسان به واسطه اين نفسيت پيش مي آيد اگر انسان علايقش شديد باشد به دنيا و علايقش شديد باشد به زن و فرزند و مال و حيثيت و رياست و امثال ذلك . از مصيبتهايي كه هست در اينكه احتمالش هم انسان راناراحت مي كند و كمر انسان را مي شكند، اين است كه در آن نزديكي كه مي خواهند او رامنتقلش كنند به يك عالم ديگري ، برايش كشف مي شود كه اين به دست خداي تبارك وتعالي است . و اين آدم براي اينكه ، خدا او را از اين چيزهايي كه حب به او دارد، داردجدا مي كند، دشمن خدا مي شود. يكي از محترمين قزوين ، ملاهاي خيلي عابد قزوين -خداوند رحمتش كند - ايشان ظاهرا گفت كه ما رفتيم عيادت يك نفر آدم كه نزديكهاي فوتش بود. اين آدم گفت كه آن ظلمي را - نعوذبالله (8) - آن ظلمي را كه خدا به من كرده است به هيچ كس نكرده . من اين بچه هايم را چطور تربيت كردم . چطور حالا مي خواهدمرا ببرد. مسئله اين است . آنكه كمر انسان را مي شكند اين است كه حب انسان به خودش و حب انسان به رياستش و حب انسان به همه چيزهايي كه موجب حب است ، انسان رابرساند به آنجايي كه اگر نبي اكرم هم از او بگيرد دشمن او مي شود. و آن وقت هم كه مي فهمد خدا دارد مي گيرد، دشمن او مي شود. و ما تا اصلاح نكنيم خودمان را،نمي توانيم كشور خودمان را اصلاح كنيم . من نمي گويم كه اين طور باشيد كه خير، از همه هواهاي نفس بيرون برويد. اين نه براي من و نه براي شما و نه براي الا من عصمه الله (9)ميسور نيست . لكن ما قدرت داريم كه جلوي زبانمان را بگيريم ، نمي توانيم بگوييم زبانمان اختيار ندارد. ما قدرت داريم كه جلوي قلممان را بگيريم ، نمي توانيم بگوييم قلم من اختيار ندارد. ما جلوي زبانمان را، جلوي بيانمان را، جلوي قلممان را، جلوي عملمان را، همه را مي توانيم بگيريم ، قدرت داريم . اين معنايي كه مي توانيم و قدرت داريم و به واسطه او همه مواخذه ها و همه گرفتاريها هست هرچه هم انسان حب به يك كسي داشته باشد، يا بغض به يك كسي داشته باشد، قلمش را نگه دارد، لااقل اين قدر قدرت داشته باشد كه در نوشته هايش دنبال اين نباشد كه بد از هر جا هست پيدا بشود و او بنويسد،ضعف از هرجا هست پيدا شود و او بنويسد.
وظيفه مسئولين ؛ اميدوار ساختن و دلگرم كردن ملت
ما امروز احتياج به اين داريم كه اين ملت را اميدوار كنيم و دلگرم . ما هرچه داريم ازاين ملت هست . ما هرچه داريم از اين ملت است . از اين توده هاي عظيم انسان است . و ماالان مي بينيم كه اين قدر از ما كشته شده است از 15 خرداد بگيريد تا بعد از جنگ . اينهاهمه را در نظر بياوريد. آن قدر از ما كشته شده است ، آن قدر از ما معلول شده است ، آن قدر از ما بي خانمان شده است ، آن قدر از ما آواره شده است براي اينكه اين كشوراستقلال پيدا كند، آزادي پيدا بشود در آن براي اينكه ما ديگر آن گرفتاريهاي سابق رانداشته باشيم ؛ يك كشور اسلامي داشته باشيم . يك كشور كه تبع خدا و احكام خدا باشدداشته باشيم .
ما نبايد حالا كه گرفتار هستيم باز به پيروزي هم نرسيده ايم ، نبايد اين مردم را سستشان بكنيم . - بياييم - مجلس را از اين [طرف ] هي اشكال بكنيم . آن قدر خوبي كه در اين مجلس هست از اولي كه مجلس در اين مملكت پيدا شده تا حالا، يك همچو مجلسي بااين افرادي كه در آن هست ، من نمي گويم توي مجلس هم فرد غير صالح نيست ، ممكن است باشد، اما صلحا هستند اينها. اين مجلس را بايد حفظش كرد، و مردم را از اين دلسردنكرد. هي هر روز راجع به مجلس يك چيزي نوشت و هر روز راجع به - عرض مي كنم -ندانستن مجلس ، چي مجلس ، چي مجلس ، ما امروز احتياج داريم كه اگر يك نفر آدمي هم كه جز كسبه هستند و بسيار هم محترم اند، جز كارگرها هستند و آنها هم بسيارمحترم اند، همه محترم اند - ان شاءالله - نبايد ما يك كارگر را دلسرد بكنيم كه دستش وقتي كه مي خواهد به كار برود بلرزد. يك كشاورز را دلسرد كنيم كه وقتي دستش مي خواهدبراي كشاورزي عمل كند بلرزد. و يك وكيل را دلسرد كنيم كه وقتي بخواهد صحبت كندبلرزد. يا در سرحدات اشخاصي كه مشغول هستند به خدمت ، دلسردشان كنيم كه آنها هم دستشان بلرزد. ما بايد همه كوشش كنيم كه اميد ايجاد كنيم در اين ملت ؛ كه با اميد است كه مي توانند اينها پيروز بشوند. با اميد است كه كشاورز مي تواند قدرت كشاورزي را زيادكند. و با اميد است كه ارتش و پاسدار مي تواند در سرحدات جلوي دشمن را بگيرد. ما كه همه به حسب قولمان دشمن با اسلام نيستيم . ما كه با كشور خودمان دشمن نيستيم . ما كه بامصالح كشور خودمان مخالفت نداريم . ما مي خواهيم كه اين كشور و اين اسلام و همه اينها - ان شاءالله - به خواست خدا درست بشوند. همه ما اين آرزو را داريم . خوب ، اگرهمه ما اين آرزو را داريم ، چرا بايد دولت اسلامي را تضعيف كنيم ؟ چرا بايد مجلس راتضعيف كنيم ؟ چرا بايد ارتش را تضعيف كنيم ؟ چرا بايد پاسدار را تضعيف كنيم ؟ مگراينها همه اشخاصي نيستند كه دارند براي اين ملت خدمت مي كنند؟ خوب ، همه اينهاخدمتگزارند، از آن رئيس جمهور گرفته است تا من طلبه ، و همه ارگانهايي كه بعدهستند، الان مشغول خدمت هستند. نظرها را نظرهاي بدبيني نكنيد. و حب و بغض در دل شما آنجور نباشد كه به خلاف واقع حكم كنيد و بنويسيد و بگوييد. آنچه كه هست بگوييد.
طريقه انبيا براي اصلاح جامعه
البته نه ، من نمي گويم تاييد كنيد و فحشا را [ترويج ] بكنيد. اين خلاف شرع هست واز گناهان كبيره هست اين . لكن براي موعظه ، براي بيدار كردن ، نقاط ضعف را بگوييد،لكن به آرامي . نه اينكه آن كسي كه مي شنود كه از قلم شما چه بيرون آمده بدتر كندمطلب را. اگر شما يك مطلبي را بگوييد كه غرض آلود باشد و به كسي بربخورد، آن آدم هم آن طور مهذب نيست كه اين را غمض عين (10) بكند. آن هم مطلبي را مي گويدغرض آلود. يك مقدار بالاتر، آن يك مقدار بالاتر مي رود، اينكه مقابلش ايستاده است فردا يك مقدار از او بالاتر مي رود. ما اگر بخواهيم كه واقعا كشور خودمان يك كشوري باشد كه براي خودمان باشد، ديگران نتوانند به او تسلط پيدا كنند، حالا بايد همه قشرهايي كه هستند، با هم دست به دست هم بدهند. دست بردارند از اين حب و بغضهايي كه اساسش هم همان حب نفس است . يك مقدار حب نفس را كنترلش كنند، نمي توانندخارجش كنند، كمش كنند، موقتا كمش كنند تا اين پيروزي حاصل بشود. موقتا جلوي قلمها را بگيرند، و اگر مي خواهند نصيحت كنند، نصيحت باشد، نصيحت را آدم ممكن است قبول كند، اما تندگويي را همان آدمي هم كه هر چه باشد، تندگويي را نمي تواندتحمل كند. ما بايد از اين بزرگان چيز ياد بگيريم . خوب ، مالك اشتر را كه قصه اش راشنيده ايد كه فحش به او دادند و بعد كه آن مرد فهميد كه اين مالك اشتر بود رفتدنبالش . ايشان مسجد رفته بود و مشغول نماز بود و رفت عذرخواهي كرد. گفت من نيامدم - اينطور نقل مي كنند - در مسجد الا اينكه براي تو طلب مغفرت كنم . (11) ببينيدچطور تربيت مي كند. يك همچو امري چطور تربيت مي كند. يك كسي به خواجه نصيرالدين (12) - رضوان الله عليه - كاغذي مي گويند نوشته بود و مسائلي . و در ضمن اوجسارت كرده بود به ايشان و اسم "كلب " روي ايشان گذاشته بود. ايشان جواب وقتي كه نوشتند - از قراري كه نقل مي شود - مسائلي كه او اشكال داشت يكي يكي به طورحكيمانه دفع كرده بودند تا رسيده بود به اينجايي كه به ايشان گفته بود تو سگ هستي .ايشان گفته بود كه نه ، اوصاف و خواص و آثار من با اوصاف و خواص و آثار كلب دوتاست . كلب فلان صفت را دارد من آن صفت را ندارم ، من فلان صفت را دارم اوندارد. (13) حكيمانه اين طوري حل كرده بود قضيه را. خوب ، اگر خواجه هم يك كاغذنوشته بود به اينكه نه ، تو سگي و پدرت هم سگ است ، فردا يك كاغذي دريافت مي كرد او سه تاچيز رويش گذاشته بود. وقتي ما بتوانيم با زبان نرم ، با نصيحت ، با قول سالم بدون نيش ، بدون اظهار غرض مردم را اصلاح كنيم ، دوستان خودمان را زياد كنيم ،براي خدا همين معنا باشد، خوب ، چه داعي هست كه آدم با قلم خودش به ضد خودش عمل كند. خيليها خيال مي كنند كه اين حرفي كه من مي زنم ، ضد فلان است و سركوب مي شود فلان . لكن اول خودش سركوب مي شود. اينها توجهي به اين معنا ندارند. اول يك وقتي كه يك همچو شد كه ديدند قلم ، قلم آلوده است ، اين مورد نفرت واقع مي شود. چه ادعايي دارد انسان كه مي تواند يك انساني را دعوت به خير بكند با زبان ملايم ، باقلم ملايم ، با نصيحت ، با دوستي او را به راه راست ببرد آنطور كه انبيا مي كردند. انبيابنايشان بر اين بود كه دست به شمشير نبرند الا براي آنها كه علاجي ندارند جز شمشير وفاسد مي كنند جامعه را. آن كه فاسد مي كند جامعه را و دست از فسادش بر نخواهد داشت او را بايد از جامعه جدا كرد. و يك غده سرطاني است كه جامعه را فاسد مي كند.
انبيا مثل يك طبيبي بودند، آنها كه مي خواستند اصلاح كنند جامعه را. اگر يك طبيبي آمد و غده سرطاني را، چاقو را درآورد و شكم را پاره كرد و غده سرطاني را درآورد،شما فرياد مي زنيد كه شكم مردم را پاره كردي ، جاني هستي ؟! نه ، احترامش مي كنيد واجر هم به او مي دهيد و دستش را هم فرض كنيد مي بوسيد و خيلي هم خوشحال مي شويد، براي اينكه اين شكم را پاره كرده . اما براي درآوردن غده سرطاني كه اين را به هلاكت مي رساند. انبيا اين طور بودند.
انبيا در عين حالي كه خداي تبارك و تعالي مي فرمايد: كه چرا اين قدر خودت را به زحمت مي اندازي ، چرا اين قدر خودت را مي خواهي بكشي كه اينها ايمان نمي آورند؟! (14) آن قدر عاطفه داشته است و آن قدر دلش مي خواسته است كه مردم صالح بشوند، خوب بشوند، لكن وقتي كه مي ديد كه فلان جمعيت اگر باشند مردم را به فساد مي كشند، شمشير او همان چاقوي طبيب است . او طبيب عالم است و طبيب جامعه است و جامعه را بايد با حسن نيتي كه دارد اصلاح بكند. شمشير علي بن ابيطالب ضربه اش مي فرمايد كه از عبادت جن و انس هم بالاتر است . (15) براي اينكه اصلاح است ، ضربه اصلاحي است ، ضربه افسادي نيست .
اگر قلمهاي ما و زبانهاي ما هم اين طوري بشود كه واقعا بخواهيم اين جامعه پيش ببرد، اين مملكت اصلاح بشود و در حالي كه ما همه گرفتار هستيم ، لااقل از اين گرفتاري قلم ما، مردم بيرون بيايند، آخر اين گرفتاري گرفتاري زيادي است . اصلاح جامعه در گرو رفتارها و گفتارهاي معقولانه
اگر بخواهيم جامعه را اصلاح بكنيم بايد يك قدري فكر بكنيم كه حالا خوب است كه ما قلمها را يك قدري غلاف كنيم ، و يك قدري مردم را نصيحت كنيم . اگر قلم ،مي گوييم ، قلممان اصلاحي باشد، دنبال اين نرويم هي عيب پيدا كنيم و هي بنويسيم . شماكه اين عيب را پيدا كرديد و نوشتيد حريف شما هم همين يك عيب ديگري براي شمامي تراشد، فردا زيادترش مي كند. آن يكي هم همين طور، همين طور تا آخر. اگر يك كسي بايستد سر اين كوچه فحش بدهد به يك نفر آدم ، اگر آن آدم رد شد و رفت ، ياخير، آمد و گفت نه شما اين مطلبي كه گفتيد آن طور نبوده ، من نكردم اين كار را، فلان ،تمام مي شود. اصلاح مي شود آن . و اما اگر او هم بخواهد شايد يك فحش ديگري داد.اين فحش دوم دوباره زيادترش مي شود. بايد يك فكري همه بكنند. آنهايي كه اهل فكرند. اهل قلمند. آنهايي كه صالح اند. اين صلحا بايد بنشينند و در صدد اين باشند كه اميد بدهند به اين جامعه . اين مردم احتياج به اميد دارند. ديگران دارند اينها را نااميدمي كنند. ديگران مي گويند كه همه به هم ريختند اصلا مملكتي نيست اينجا. مايي كه بايدهمه كوشش كنيم به اينكه نخير، نظامي هست اينجا و اين نظامي است كه بهتر از نظامهاي ديگري است . كجا سراغ داريد شما يك نظامي را كه يك نفر بقال هم آزاد بشود به اينكه به يك رئيس جمهور هر چه مي خواهد بگويد. به نخست وزير هرچه مي خواهد بگويد.به رئيس مجلس هر چه مي خواهد بگويد. كجا شما همچو چيزي را داريد؟ خوب ، شماسران ممالك ديگر را هم ببينيد. كارهاي آنها را هم ببينيد. معامله آنها را با ملت ببينيد.معامله آنها را با ملت ببينيد. معامله اينها را با ملت . وقتي اين طور باشد، چرا ما با قلمهايمان اينها را به هم بيندازيم ؟ چرا زياد كنيم ؟ اگر فرض كنيد يك كدورتي - فرض كنيد - بين دوطايفه باشد، خوب ، ما بايد دنبال اين برويم كه اصلاح كنيم اين را با قلممان . با گفتار ما.اجتماع كنيم . با هم باشيم . برادريم . همه مي خواهند كه اين مملكت اصلاح بشود. اگر باقلم ما، با قدم ما، گفتار ما، خداي نخواسته يك آسيبي به اين مملكت برسيد، يك آسيبي به اين جمهوري اسلامي برسد، در خارج بگويند اينها نمي توانند اداره بكنند، خودمانهم دامن بزنيم به اين . چرا بايد ما به واسطه يك بغضي كه با يك شخصي يا با يك جمعي داريم ، در دنيا يك طوري بگوييم كه دنيا به جمهوري اسلامي بدبين بشود؟ جمهوري اسلامي را خودتان كه مي خواهيد آن را، يك كاري بكنيد كه دنيا لااقل اين طور كه دارندخودشان تبليغ مي كنند، ديگر دست ما هم دنبال تبليغ نباشد. به حرفهاي ما هم استشهادنكنند آنها. بايد توجه به اين مسائل داشت . انسان خيلي گرفتار است . خداوند ما را از اين گرفتاريها نجات بدهد و خداوند ما را از شر خودمان نجات بدهد.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
پانویس :
1- ((هر كه خود را شناخت ، پس بتحقيق كه خدا را شناخته است )). غرر الحكم ، ص 232، ح 4637، عوالي اللالي ،ج 4، ص 102، ح 149.
2- آنكه خداي او را معصوم و منزه گردانيده است . 3- جمع حيله : فريب و مكر.
4- مكايب ؛ جمع كيب : از راه گشتن و منحرف شدن . 5- دشمن ترين دشمن ، كه از اوصاف نفس انساني است . 6- آقاي حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي ، بنيانگذار حوزه علميه قم . 7- "دوست داشتن چيزي ، انسان را كور و كر مي كند". عوالي اللالي ، ج 1، ص 290، ح 149، مسند احمد، ج 5،ص 194. 8- به خدا پناه مي بريم .
9- مگر آن كس كه خدا او را مصون گردانيده است . 10- چشم پوشي . 11- بحار الانوار، ج 42، ص 157.
12- نصيرالدين ابو جعفر محمد طوسي "673 - 595 هجري " معروف به خواجه نصيرالدين از دانشمندان نامدار سده هفتم ، وزير هلاكوخان مغول بوده است . خواجه در علم هيئت ، هندسه ، ستاره شناسي ، منطق ، حكمت از استادان زمان خود بود نگارش 130 جلد كتاب و رساله ، ساختن رصدخانه در مراغه و گشودن كتابخانه اي با 400 هزار نسخه كتاب ازكارهاي برجسته اوست ، تحرير اصول هندسي اقليدس ، رساله عروض ، شرح اشارات ابن سينا، تحرير مجسطي تجريدالعقايد، اوصاف الاشراف ، اخلاق ناصري و . . . از آثار اوست .
13- الكني والالقاب ، محدث قمي ، ج 3، ص 252. الوافي بالوفيات ، صفدي ، ج 1، ص 180. 14- سوره شعرا، آيه 3: "لعلك باخع نفسك الا يكونوا مومنين " شايد از اينكه ايمان نمي آورند، خود را هلاك سازي .
15- بحار الانوار، ج 39، ص 1 - 2، ح 1. المستدرك ، حاكم نيشابوري ، ج 3، ص 32.


بزرگتر 
خدمات تلفن همراه
مراجعه: 168,522,061